آن قوم که جامه از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. آن قوم که جامه لاجوردی کردند
بر گرد بزرگی همه خردی کردند
...
1. آن قوم که جامه لاجوردی کردند
بر گرد بزرگی همه خردی کردند
...
1. جان معنی لطف و قهر نتواند بود
دانندهٔ سرِّ دهر نتواند بود
...
1. هم قصّهٔ یار میبنتوان گفتن
همه غصهٔ کار میبنتوان گفتن
...
1. نه هیچ کس از قالب دین مغز چشید
نه هیچ نظر به کُنْهِ آن مغز رسید
...
1. این درد جگرسوز که در سینه مراست
میگرداند گِرِد جهانم چپ و راست
...
1. از دست بشد تن و توانم چه کنم
در حیرانی بسوخت جانم چه کنم
...
1. در حیرانی بنده وآزاد هنوز
با خاک همی شوند ناشاد هنوز
...
1. تیری که ز شستِ حکمِ جانان گذرد
از جان هدفش ساز که از جان گذرد
...
1. گاه از شادی چو شمع میافروزم
گاهی چو چراغی از غمش میسوزم
...
1. جانا! ز غم عشق تو فریاد مرا
کز عشق تو جز دریغ نگشاد مرا
...
1. زلفت که از او نفع و ضرر در غیب است
هر مویش را هزار سر در غیب است
...
1. بیچاره دلم که راحت جان میجست
جمعیت ازان زلف پریشان میجست
...