هم عقل درین واقعه از عطار نیشابوری مختارنامه 13
1. هم عقل درین واقعه مضطر افتاد
هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد
...
1. هم عقل درین واقعه مضطر افتاد
هم روح ز دست رفت و بر سر افتاد
...
1. از معنی عشق اسم میبینم و بس
وز جان شریف جسم میبینم و بس
...
1. جان گرچه درین بادیه بسیار شتافت
مویی بندانست و بسی موی شکافت
...
1. دل در پی راز عشق، دلمرده بماند
وان راز چنانکه هست در پرده بماند
...
1. دل بر سرِ این راه خطرناک بسوخت
جان بر درِ دوست روی بر خاک بسوخت
...
1. دل خون شد و سررشتهٔ این راز نیافت
جز غصه ز انجام وز آغاز نیافت
...
1. این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز
میجوشد و میجوید و میگوید راز
...
1. دل شیوهٔ عشق یک نفس باز نیافت
دل خون شد و راه این هوس باز نیافت
...
1. رازی که دل من است سرگشتهٔ آن
وز خون دو دیده گشتم آغشتهٔ آن
...
1. شد رنجِ دلم فَرِهْ چه تدبیر کنم
بگسست مرا زِرِهْ چه تدبیر کنم
...
1. دل والِه و عقل مست و جان حیران است
وین کار نه کار دل و عقل و جان است
...
1. دل او کاکح دیدار نداشت
بیدیده بماند ونور اسرار نداشت
...