چون چارهٔ خویش از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. چون چارهٔ خویش میندانم چه کنم
مویی کم و بیش میندانم چه کنم
...
1. چون چارهٔ خویش میندانم چه کنم
مویی کم و بیش میندانم چه کنم
...
1. دل نیست مرا، یکی مصیبتخانهست
جان نیز یکی سوختهٔ دیوانهست
...
1. سرگردانی بسوخت جانم چه کنم
سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم
...
1. سبحان الله! بر صفتی حیرانم
کز حیرت خویش میبسوزد جانم
...
1. از پای در آمدم ز سرگردانی
وز دست شدم ز غایت حیرانی
...
1. از دنیی فانیم جوی نیست پدید
وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید
...
1. نه در سفرم یک دم و نی در حضرم
نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم
...
1. چندان که بدین قصه فرو مینگرم
یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم
...
1. امروز منم شیفتهای حیرانی
نه دین و نه دل نه کفر و نه ایمانی
...
1. امروز منم ز خان و از مان بیرون
چه خان و چه مان از دل و از جان بیرون
...
1. گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم
گه کلبهٔ دل به باطل آراستهایم
...
1. گر برکشم از سینهٔ پرخون آهی
آتش گیرد جملهٔ عالم ماهی
...