1 چون بیخبرم از آنکه تقدیرم چیست اندیشهٔ شام و فکر شبگیرم چیست
2 مغزم همه در آتش اندیشه بسوخت اندیشه مرا بکشت تدبیرم چیست
1 نی کس خبری میدهد از پیشانم نه یک نفس آگهی است از پایانم
2 چون زیستنی به جهل مینتوانم روزی صد بار میبسوزد جانم
1 هر لحظه تحیر به شبیخون آید تا جان پس ازین کجا شود، چون آید
2 میسوزم از آن پرده که چون برخیزد چه کار ز زیرِ پرده بیرون آید
1 چندان که ز هر شیوه سخن میگویم میننماید کنه معانی رویم
2 و امروز اگر چه عمر در علم گذشت تقلید نخست روزه وا میجویم
1 در بادیهٔ جهان دری بنمایید وین بادیه را پا و سری بنمایید
2 ای خلق! درین دایرهٔ سرگردان سرگشتهتر از من دگری بنمایید
1 یک بیدل و بیرأی چو من بنمایید نه جامه و نه جای چو من بنمایید
2 در گردش این دایرهٔ بی سر و پای یک بی سر و بی پای چو من بنمایید
1 دل رفت و جگر با دل ریش آمد باز کی مرغِ ز دام جسته پیش آمد باز
2 هر گوی که او در خمِ چوگان افتاد هرگز نتواند که به خویش آمد باز
1 من زین دل بیخبر به جان آمدهام وز جان ستمکش به فغان آمدهام
2 چون کار جهان با من و بیمن یکسانسْت پس من به چه کار در جهان آمدهام