1 آگاه نیم از دل و جانم که چه بود پی مینبرم علم و عیانم که چه بود
2 این میبینم که مینبینم که چه رفت این میدانم که میندانم که چه بود
1 سرگردانی بسوخت جانم چه کنم سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم
2 میسوزم و میپیچم و میاندیشم جز نادانی میبندانم چه کنم
1 این درد چه دردیست که درمانش نیست وین راه چه راهیست که پایانش نیست
2 هان ای دل سرگشته بدین وادی صعب تا چند فرو روی که پایانش نیست
1 یک بیدل و بیرأی چو من بنمایید نه جامه و نه جای چو من بنمایید
2 در گردش این دایرهٔ بی سر و پای یک بی سر و بی پای چو من بنمایید
1 از پای در آمدم ز سرگردانی وز دست شدم ز غایت حیرانی
2 از ملک دو کون سوزنی بود مرا در دریائی فکندم از نادانی
1 مائیم و نصیب جز جگر خواری نه وز هیچ کسی به ذرهای یاری نه
2 از مستی جهل امید هشیاری نه وز رفتن و آمدن خبرداری نه
1 نی کس خبری میدهد از پیشانم نه یک نفس آگهی است از پایانم
2 چون زیستنی به جهل مینتوانم روزی صد بار میبسوزد جانم
1 چندان که مرا عقل به تن خواهد بود در بحر تحسّرم وطن خواهد بود
2 گر همچو فلک بسی به سر خواهم گشت سرگردانی نصیب من خواهد بود
1 دانی که چهایم نه بزرگیم نه خُرد دانی که چه میخوریم نه صاف نه دُرد
2 نه میبتوان ماند نه میبتوان بُرد نه میبتوان زیست نه میبتوان مُرد
1 بس رنج کشم طرب نمیدانم چیست رنجوری را سبب نمیدانم چیست
2 پیش و پس و روز و شب نمیدانم چیست کاریست عجب عجب نمیدانم چیست