1 آنها که در این پرده سرایند پدید از پرده برون همی نمایند پدید
2 چون پرده براوفتد دران دریا خلق غرقه نه چنان شوند کایند پدید
1 هرچیز که آن برای ما خواهد بود آن چیز یقین بلای ما خواهد بود
2 چون تفرقه در بقای ما خواهد بود جمعیت ما فنای ما خواهد بود
1 تا هستی تو نصیب میخواهد جست دل روی به خونِ دیده میخواهد شست
2 تا یک سرِ موی از تو میخواهد ماند زان یک سرِ موی، کوه میخواهد رست
1 تا نفس کم و کاست نخواهد آمد یار تو به درخواست نخواهد آمد
2 آن میباید که تو نباشی اصلاً کاین کار به تو راست نخواهد آمد
1 آن را که درین دایره جانی عجب است در نقطهٔ فقر بینشانی عجب است
2 هستی تو ظلمت آشیانی عجب است وآنجا که تو نیستی جهانی عجب است
1 هرگه که بدان بحر محقّق برسی در حال به گرداب اناالحق برسی
2 گر در همه میروی قدم محکم دار تا گر همهای به هیچ مطلق برسی
1 گر اول کار، آتش افزون گردد خاکستر بین که آخرش چون گردد
2 اوّل تن تو چو دل شود غرّه مباش کاخر بینی کان همه دل خون گردد
1 فانی شده، تا بود، مشوّش نشود باقی به وجود جز در آتش نرود
2 چون اصلِ وجودِ کلِّ عالم عدم است هرکو به وجود خوش شود خوش نبود
1 عاشق ز کسی نکاهد و نفزاید لب بندد و راز پیش کس نگشاید
2 چون کامل شد بترسد از غیرت دوست هرگز خود را به خویشتن ننماید
1 چندین امل تو ای دل غافل چیست چون رفتنییی درین سرا منزل چیست
2 چون عاقبت کار همه گم شدن است آخر ز پدید آمدنت حاصل چیست