1 تا چند ازین غرور بسیار تو را تا کی ز خیال این نمودار تو را
2 سبحان الله کار تو کاری عجب است تو هیچ نهای وینهمه پندار تو را
1 آخر ره دورت به کناری برسد با تو بد و نیک را شماری برسد
2 هرچند که هست بینهایت کاری چون تو برسیدی همه کاری برسد
1 هیچم من و در گفت و شنید آمدهام در نیست پدید و بیکلید آمدهام
2 این نیست عجب که گم بخواهم بودن اینست عجب که چون پدید آمدهام
1 من ماندهام و لیک بی من منییی فارغ شده از تیرگی و روشنییی
2 چون حاصل شد مرا ز من ایمنییی نه دوستیم بماند نه دشمنییی
1 دعوی وجود از سر مستی شوم است از عین عدم خویش پرستی شوم است
2 پیش و پس سایه آفتابست مدام گر سایه نفس زند ز هستی شوم است
1 زان روز که در صدر خودی بنشستم تا بنشستم به بیخودی پیوستم
2 دریای عدم شش جهتم بگرفتهست من، یک شبنم، چه گونه گویم: هستم
1 با درویشان، «کن و مکن» نتوان گفت جز از عدمِ بی سر و بن نتوان گفت
2 گر در فقری، زخود فنا گرد وبدانک در فقر ز ما و من سخن نتوان گفت
1 خلقان همه در آینهای مینگرند مشغول خودند و ز آینه بیخبرند
2 کس آینه مینبیند از خلق جهان در آینه از آینه بر میگذرند
1 در حضرت توحید پس و پیش مدان از خویش مدان و خالی از خویش مدان
2 تو کژ نظری هرچه درآری به نظر هیچ است همه نمایشی بیش مدان
1 چون در ره این کار مرا دید فزود آمد غم کار و دیدهٔ دید ربود
2 چشم دل دوربین درین بحر محیط چندان که فرو دید، فرا دید نبود