ای بس که دل تو بیم از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. ای بس که دل تو بیم دارد در پیش
ز آنست که دل دو نیم دارد در پیش
1. ای بس که دل تو بیم دارد در پیش
ز آنست که دل دو نیم دارد در پیش
1. درویشی چیست مست و مفلس بودن
بیخود خود را ز خویش مونس بودن
1. جز بیذاتی لایق درویشان نیست
جز بیصفتی در صفت ایشان نیست
1. با درویشان، «کن و مکن» نتوان گفت
جز از عدمِ بی سر و بن نتوان گفت
1. خلقان همه در آینهای مینگرند
مشغول خودند و ز آینه بیخبرند
1. درها به فنا گشادهاند، اینت عجب!
بر هیچ قرار دادهاند، اینت عجب!
1. تا کی غم یک قطرهٔ خوناب خوریم
زهری به گمان چند به جُلّاب خوریم
1. دعوی وجود از سر مستی شوم است
از عین عدم خویش پرستی شوم است
1. درویشِ تو را توانگری میبایست
نه روی سیاه بر سری میبایست
1. گر ما به هزار تک بخواهیم دوید
آخر طمع از خویش بخواهیم برید
1. در عشق مرا چون عدم محض فزود
از هستی خویشم عدم محض ربود
1. چون در ره این کار مرا دید فزود
آمد غم کار و دیدهٔ دید ربود