1 از آن یک جرعه میدادند به منصور اناالحق گفت و عالم کرد پر شور
2 چو جام وحدتش بر کف نهادند به خونش مفتیان فتوی بدادند
3 دو صد کس ز آنکه فتوی داده بودند در آن دم از حیات افتاده بودند
4 به بازارش برآوردند سر مست نهاده بود سر مردانه بر دست
1 جوابش داد هشیار سخنگوی مگو ما را از این معنی بر این روی
2 برو ما را سر و سودای کس نیست ز عشقم یک نفس پروای کس نیست
3 تو هرگز بر کسی عاشق نبودی هنوز آتش نهٔ مانند دودی
4 تو نادر بی خودی بیخود نمانی تو قدر عاشقان هرگز ندانی
1 ز من پندی فرا گیر ای خردمند عتاب و خشم را بر پای نه بند
2 کلاه فاقه را بر فرق سر نه بدان حرصی که باشد کمترش ده
3 ز قهرش دیدهٔ پر فتنه بر دوز چو باد انش به بی خوابی بیاموز
4 مسلط کن برو صیاد خود را بجای نان مده پالوده بد را
1 تو طوطی قفس را تا نمیری نخواهی رستن از بند اسیری
2 ترا چون در صف صورت کشیدند تو افتادی بدام ایشان بریدند
3 بمیر از لذت و ترک شکر کن چو سیمرغ از همه عالم گذر کن
4 اگر ترک از شکر گیری تو چون باز به هندوستان روحانی رسی باز
1 شبی دور از لب و دندان اغیار به دندان میگزیدم من لب یار
2 درآمد باغبان با گل همی گفت بگو تا خود که بود امشب ترا جفت
3 نقاب از روی خوبت که کشیده است لب و لعلت بدندان که گزیده است
4 دم باد صبا خوردی شکفتی به دست هر کس و ناکس بیفتی
1 سلیمان گفت ای مرغ سخندان چرا می میخوری مانند رندان
2 گهی سرمست و گه هشیار باشی بگاهی خفته گه بیدار باشی
3 بماتم جمله مرغان بر سری خاک نشسته کرده رخها بر سوی خاک
4 همه درماتم و اندوه و دردند ز هرچه دون بود آزاد و فردند
1 سپاه روز روشن چون برآمد قضا را ترک هجران بر سر آمد
2 به بلبل باز گفت ای خفته برخیز بیا خود را به بال من درآویز
3 چو موری کعبه را خواهد که بیند فراز شهپر بازان نشیند
4 سلیمانت همی خواهد به داور چه داری حجت قاطع بیاور
1 بیا ای باز تند و تیز پرواز مشو غره بجاه و عزت و ناز
2 همی نازی که بر دست شهانی تو رسم و عادت شاهان ندانی
3 نشانند بر سر دستت بعمدا بیندازند چون خاکت به صحرا
4 اگر نفست نکردی خویش بینی اگر چشمت نکردی پیش بینی