1 مگر بیهوده هان ای موش خاموش چو افتادی در آتش در همی جوش
2 خلاف شرع و دین کردی شدی مست اگر خونت بریزم جای آن هست
3 مرا استاد پندی داد نیکو کز آن پند آمدم فرخنده مه رو
4 مرا گفتا که تو بیرون مبر سر اگر فیلی و خصم از پشه کمتر
1 به دیوان آمدند مرغان چو دیوان همی کردند پر از آشوب دیوان
2 چو بلبل را بدیدند لال گشتند در آن حالت همه از حال گشتند
3 سلیمان گفت بلبل را کجائی چرا در معرض مرغان نیایی
4 چرا خاموش گشتی ای سخندان ز لعل خود بر افشان دُرّ و مرجان
1 جوابش داد و گفت ای چشمهٔ نور ز رخسار تو بادا چشم بد دور
2 چه گویم با که گویم این حقیقت زبان وهم کی داند طبیعت
3 که باشند این دو سه پژمرده دلها بمانده پایشان در آب و گلها
4 طمع از دام و دانه نابریده شراب وصل دلبر ناچشیده
1 تو سیمرغی و یک مرغت هنر نیست چو مرغان اندرین راهت گذر نیست
2 تو تا کی در درون خانه گردی بمیدان آی اگر مرد نبردی
3 به دریای عدم رفتی چو ماهی بصحرای وجود آ گر تو شاهی
4 حریف مجلس عشاق میباش بجام شوق اومشتاق میباش
1 شنید ستم من از پیر خردمند جوانی در مغاک کوه الوند
2 گرفته گوشهٔ بی توشه و نوش چو مرد حیدری گشته نمد پوش
3 چو سیمرغ از پس کوه قناعت قرین در وحدت ودور از جماعت
4 ز ناپاکی خود دل پاک شسته ز خود برخاسته در خود نشسته
1 شنیدستم که در عهد گذشته امیری بود والی عهد گشته
2 بسی نیک و بد عالم بدیده ز هر دانا دلی پندی شنیده
3 پسر را گفت تا گردی تو پیروز اگر دانا دلی پندی بیاموز
4 خردمندان بهشیاری دهند پند نگیرد بی خرد پند از خردمند
1 بیا ای باز تند و تیز پرواز مشو غره بجاه و عزت و ناز
2 همی نازی که بر دست شهانی تو رسم و عادت شاهان ندانی
3 نشانند بر سر دستت بعمدا بیندازند چون خاکت به صحرا
4 اگر نفست نکردی خویش بینی اگر چشمت نکردی پیش بینی
1 به طوطی گفت ای مرغ شکرخوار تو هرگز بودهٔ با من جگرخوار
2 فصاحت میفروشی بی ملاحت ملاحت باید آنگه بس فصاحت
3 تو را گر طبع زیرک یار دیدند به قهر از صحبت یاران بریدند
4 چو استاد سخن بگشاد چشمت بروی آینه افتاد چشمت
1 شنیدستم من از پیر فتوت به مکتب خانهٔ شهر مروت
2 زبان حال و رأی کسوت قال بیاموزد نبی از عقل فعال
3 مثال خوش ترا خواهم نمودن که صد دولت ترا خواهد گشودن
4 بفرما تا بیارند مرد استاد یکی آیینهٔ سازند ز پولاد
1 تو طوطی قفس را تا نمیری نخواهی رستن از بند اسیری
2 ترا چون در صف صورت کشیدند تو افتادی بدام ایشان بریدند
3 بمیر از لذت و ترک شکر کن چو سیمرغ از همه عالم گذر کن
4 اگر ترک از شکر گیری تو چون باز به هندوستان روحانی رسی باز