3 اثر از بخش بیست و دوم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیست و دوم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش بیست و دوم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 چنین گفتند استادان پیروز که آهوئیست کاندر چل شبانروز

2 در منه می‌خورد خاشاک و خاری گل خوش بوی جوید یک دو باری

3 چو دارد این چله در پاکی آنگاه سر خود سوی صبح آرد سحرگاه

4 چو آندم بگذرد بر خونِ جانش شود از نافِ او نافه روانش

1 یکی پرسید ازان دیوانه مردی که چه بوَد درد چون داری تو دردی؟

2 چنین گفت او که دردآنست پیوست که چون باید بُریده دست را دست

3 و یا آن تشنهٔ ده روزه را نیز چگونه آب باید از همه چیز

4 کسی را هم چنان باید خدا را ترا گر نیست این این هست ما را

1 پسر گفت ای پدر این کیمیا چیست که بی اودست می‌ندهد مرا زیست

2 بیان کیمیا کن تا بدانم که بی آن دست می‌ندهد جهانم

1 پدر در پیش او کرد این حکایت ز افلاطون یونانی روایت

1 بزرگی هم نکودل هم نکو عقل ز خواجه بوعلی طوسی کند نقل

2 که این ساعت تو در عین بلائی که از سر تا قدم جمله فنائی

3 همه پشتی همه رو گرد در راه همه رؤیت همه دیده شو آنگاه

4 همه دیده همه دل شو بیکبار که تا آگه شوی زین رمز بسیار

1 چنین دادند ره بینان دمساز خبر از بوعلی فاربد باز

2 که گفت ای مرد نه خوش شو بخواندن نه دل ناخوش کن از خُسران و راندن

3 قبول خویش را مشمر غنیمت مشو گر رَد شوی هرگز هزیمت

4 که چون نفریبی از نعمت دمی تو نگردی از بلا پست غمی تو

1 به پیش پاک بازان دلفروز چنین گفت احمد غزّال یک روز

2 که چون بهر جمال یوسف خوب بمصر آمد زبیت الحُزن یعقوب

3 درآمد تنگ یوسف پیش او در گرفت آن تنگ دل را تنگ در بر

4 فغان در بسته بُد یعقوب ناگاه که کو یوسف مگر افتاد در چاه

1 بمجنون گفت آن یاری ز یاری که لیلی را تو چندین دوست داری

2 بدو گفتا بحقّ عرش و کرسی که گر من دوستش دارم چه پرسی

3 رفیقش گفت چندین شعر گفتن شبانروزیت نه خوردن نه خفتن

4 میان خاک و خون بودن بزاری چه بودست این همه بر دوستداری؟

1 مگر یوسف در آئینه نگاه کرد بسی تحسین آن روی چو مه کرد

2 ولی آئینه پنداشت، اینت نااهل که او را می‌کند تحسین، زهی جهل

3 چه گر یوسف جمال تهنیت داشت ولی آئینه جای تعزیت داشت

4 اگر معشوق آئینه ندیدی جمال خود معائینه ندیدی

1 زنی آورد طفلی را ببازار ز مادر گم شد و بگریست بسیار

2 زمانی خاک بر سر زود می‌ریخت زمانی اشک خون آلود می‌ریخت

3 چو می‌دیدند غرق خون و خاکش بترسیدند از بیم هلاکش

4 بدو گفتند مادر را چه نامست بگو، گفتا ندانم کوکدامست

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش بیست و دوم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیست و دوم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.