1 برای بایزید آمد ز جائی غریبی، در بزد چون آشنائی
2 میان خانه در شیخ نکورای بفکرت ایستاده بوده بر پای
3 بدو گفتا نگوئی کز کجا ام؟ غریبش گفت مردی آشناام
4 غریبم آمده بهر لقائی ببوی بایزید از دور جائی
1 فلاطون آنکه استاد جهان بود مگر در ابتدا کارش چنان بود
2 که استخراج زر تدبیر سازد ز مس شوشه کند اکسیر سازد
3 به پنجه سال شد در گوشهٔ گم ز قشر بیضه و ازموی مردم
4 چنان اکسیر کرد و معتبر کرد که ز اندک کیمیا بسیار زر کرد
1 مگر محمود میآمد ز راهی درآمد پیش خرقانی پگاهی
2 ولیکن امتحان شیخ را شاه ایاز خاص خود را خواند آنگاه
3 لباس خود درو پوشید آن روز که من جان دارم او شاه دلفروز
4 ولی چون کرد خرقانی نگاهی بدو گفتا نه جان داری که شاهی
1 شد مگر دیوانه شبلی چند گاه برد با دیوانه جایش پادشاه
2 کرد شه در کار او لختی غلو کان فلان دارو کنیدش در گلو
3 پس زفان بگشاد شبلی بی قرار گفت خود را بیهده رنجه مدار
4 کاین نه زان دیوانگیست ای نیک مرد کان بدارو به شود گردم مگرد
1 بود آن دیوانه دل برخاسته وز غم بی نانیش جان کاسته
2 میگریست از غم که یک نانش نبود چون نبودش نان غم جانش نبود
3 آن یکی گفتش که مگری ای نژند کان خداوندی که این سقف بلند
4 بی ستونی در هوا بنهاد او روزی تو هم تواند داد او
1 بود آن دیوانهٔ در اضطرار در مناجاتی شبی میگفت زار
2 کای خدا از تو نخواهم هیچ من یا دهی یا ندهیم بشنو سخن
3 سخت در خود ماندهام جان در خطر تا که از من این چه دادی واببر
4 این وجودم را که داری در زحیر مینخواهم هیچ میگویم بگیر
1 بود صاحب عزلتی در گوشهٔ از جهان نه زادی ونه توشهٔ
2 بر توکل روز و شب بنشسته بود رشتهٔ دل در قناعت بسته بود
3 چون نمیپیچید هیچ از راه حق بود گستاخیش با درگاه حق
4 گرسنه از ره رسیدندش دو کس واو نداشت از دخل و خرج الانفس
1 نازنین شوریده میشد ناگهی بود هم سرما و هم گل در رهی
2 آن یکی گفتش که گل بگرفت راه خویش را بر خیز کفشی ژنده خواه
3 گفت چون پا را کنم کفشی طلب خاصه اندر زیر میگیرند شب
4 تا که در شخص تو میماند دلت هرگز آن دولت نیاید حاصلت
1 سالک آمد چون شکر پیش نبات گفت ای سرسبزیت زاب حیات
2 پاکیت چون آب ذاتی آمده قابل نفس نباتی آمده
3 فالق الحب از نوا داده ترا حبه حب صد نوی داده ترا
4 سبز پوشان را تو محرم آمدی لاجرم سر سبز عالم آمدی
1 در رهی میرفت مجنونی عجب بود پای و سر برهنه خشک لب
2 شد ز سرما و گل ره بیقرار سر ببالا کرد و گفت ای کردگار
3 یا دلم ده باز تا چند از بلا یا نه باری ژنده کفشی ده مرا