3 اثر از بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 شنیدم پادشاهی یک زنی داشت که آن زن شاه را چون دشمنی داشت

2 مگر یک روز آن زن از سر قهر طعامی بُرد شه را کرده پر زهر

3 چو در راهش نظر بر شاه افتاد ز دستش کاسه بر درگاه افتاد

4 بلرزید و برفت آن رنگ رویش ازان زن درگمان افتاد شویش

1 بزرگی گفت از پیرانِ این راه که تا بشناختم حق را، از آنگاه

2 مرا نه امن و نه ناایمنی هست نه با کس دوستی نه دشمنی هست

3 کنون من گفتم اسراری که شاید تو هم زین پس بکن کاری که باید

1 پسر گفتش که درویشی بسیار بسی باشد که آرد کافری بار

2 بزر چون دین و دنیا می‌شود راست ز حق هم کیمیا هم زر توان خواست

1 زُبَیده بود در هودج نشسته بحج می‌رفت بر فالی خجسته

2 ز بادی آن سر هودج برافتاد یکی صوفی بدیدش بر سر افتاد

3 چنان فریاد و شوری در جهان بست که نتوانست او را کس دهان بست

4 ازان صوفی زُبَیده گشت آگاه نهفته خادمی را گفت آنگاه

1 سه بار آن کافر اندر آتش و خون بگردانید بر جرجیس گردون

2 تنش شد ذرّه ذرّه چون غُباری ز خاک او برآمد لاله زاری

3 میان این همه رنج و عذابش رسید از هاتف عزّت خطابش

4 که هرگز دوستی ما زند لاف نخواهد خورد بی دُردی می صاف

1 چنین گفتست ابرهیم ادهم که می‌رفتم بحج دلشاد و خرّم

2 چو چشم من بذات العرق افتاد مرقّع پوش دیدم مُرده هفتاد

3 همه ازگوش و بینی خون گشاده میان رنج و خواری جان بداده

4 چو لختی گرد ایشان در دویدم یکی را نیم مرده زنده دیدم

1 مگر از چشم زخم چشم اغیار بدرد چشم ایاز آمد گرفتار

2 ز درد چشم چشمش همچو خون شد دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد

3 علی الجمله چو روزی ده برآمد ز درد چشم چشمش در سر آمد

4 چنان از دردِ چشمی ممتحن گشت که صفرا کردش و بی خویشتن گشت

1 مگر یک روز می‌شد یوسف پاک زلیخا را نشسته دید بر خاک

2 شده پوشیده از چشمش جهانی ولی پوشیده چشم خاکدانی

3 به بیماری و درویشی گرفتار ز صد گونه به بی خویشی گرفتار

4 بهردم صد تأسّف بیش خورده غم یوسف ز یوسف بیش خورده

1 پدر گفتش که چون زر سایه افکند ترا از گوهر و از پایه افکند

2 نیاید دُنیی و دین راست هر دو ز حق می‌دان که نتوان خواست هر دو

1 یکی شیخی نکو دل صاحب اسرار شبانگاهی برون آمد ببازار

2 که لختی ترّه برچیند ز راهی که گُر سنگیش می بُد گاه گاهی

3 یکی ترسا کُمَیتی بر نشسته بر او زینی مرصّع تنگ بسته

4 غلامان پیش و پس بسیار با او دو چاری خورد در بازار با او

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.