پسر گفتش که درویشی از عطار نیشابوری الهی نامه 1
1. پسر گفتش که درویشی بسیار
بسی باشد که آرد کافری بار
...
1. پسر گفتش که درویشی بسیار
بسی باشد که آرد کافری بار
...
1. پدر گفتش که چون زر سایه افکند
ترا از گوهر و از پایه افکند
...
1. یکی شیخی نکو دل صاحب اسرار
شبانگاهی برون آمد ببازار
...
1. بزرگی گفت از پیرانِ این راه
که تا بشناختم حق را، از آنگاه
...
1. زُبَیده بود در هودج نشسته
بحج میرفت بر فالی خجسته
...
1. شنیدم پادشاهی یک زنی داشت
که آن زن شاه را چون دشمنی داشت
...
1. مگر از چشم زخم چشم اغیار
بدرد چشم ایاز آمد گرفتار
...
1. سه بار آن کافر اندر آتش و خون
بگردانید بر جرجیس گردون
...
1. مگر یک روز میشد یوسف پاک
زلیخا را نشسته دید بر خاک
...
1. چنین گفتست ابرهیم ادهم
که میرفتم بحج دلشاد و خرّم
...
1. شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست
ازان پس چشم پوشیده همی زیست
...