چنین نقلست کز از عطار نیشابوری الهی نامه 12
1. چنین نقلست کز آحادِ امّت
گروهی را کند بی بهره رحمت
...
1. چنین نقلست کز آحادِ امّت
گروهی را کند بی بهره رحمت
...
1. مگر سلطان دین محمود پیروز
ایاز خویش را پرسید یک روز
...
1. مگر یک روز مجنون در نشاطی
نشسته بود در پیش رباطی
...
1. سالک آمد پیش دریای پر آب
گفت ای از شور او مست و خراب
...
1. این سخن نقل است زاسکندر که گفت
هرچه گیری معتدل باید گرفت
...
1. خواجه اکافی درآمد در سخن
خلق میبالید ازو چون سرو بن
...
1. شبلی آن کز مغز معنی راز گفت
این حکایت از برادر باز گفت
...
1. گفت ایاز آمد بر سلطان پگاه
چهرهٔ گلناریش مانند کاه
...
1. کرد درویشی ز درویشی سؤال
کارزویت چیست ای درویش حال
...
1. عاشقی روزی مگر خون میگریست
زو کسی پرسید کاین گریه ز چیست
...
1. بود مجنونی همیشه بی کلاه
برهنه سر میشدی دایم براه
...
1. در رهی میرفت شبلی دردناک
دید دو کودک در افتاده بخاک
...