3 اثر از بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 مگر سلطان دین محمود پیروز ایاز خویش را پرسید یک روز

2 که از چه رشک آید در جهانت جوابی راست خواهم زین میانت

3 چنین گفت او که در رشکم همه جای ازان سنگی که مالی در کف پای

4 دلم از رشکِ سنگت می‌بنالد که او رخ در کف پای تو مالد

1 مگر یک روز مجنون در نشاطی نشسته بود در پیش رباطی

2 یکی دیوار بود از گج ببسته در آنجا لیلی ومجنون نشسته

3 خوشی می‌گفت اگر عمری دویدم هم آخر هر دو را با هم بدیدم

4 مگر در خواب می‌بینم من اکنون نشسته پیش هم لیلی و مجنون

1 شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست ازان پس چشم پوشیده همی زیست

2 خدا بیناش کرد از بعدِ آن باز که شد ده سالِ دیگر خون فشان باز

3 دگر ره تیره شد دو چشمِ گریانش دگر ره چشم روزی کرد یزدانش

4 دگر ره سالِ دیگر زار بگریست دگر ره نیز نتوانست نگریست

1 چنین گفتست ابرهیم ادهم که می‌رفتم بحج دلشاد و خرّم

2 چو چشم من بذات العرق افتاد مرقّع پوش دیدم مُرده هفتاد

3 همه ازگوش و بینی خون گشاده میان رنج و خواری جان بداده

4 چو لختی گرد ایشان در دویدم یکی را نیم مرده زنده دیدم

1 چنین نقلست کز آحادِ امّت گروهی را کند بی بهره رحمت

2 خطاب آید که ایشان را هم اکنون سوی دوزخ برید آغشته در خون

3 بآخر بر لب دوزخ بیکبار ز حق خواهند مهل اندک نه بسیار

4 خطاب آید ز حضرت آشکارا که کاری می‌نگردد دیر ما را

1 بود مجنونی همیشه بی کلاه برهنه سر میشدی دایم براه

2 سائلی گفتش که ای شوریده نام برهنه سر از چه میباشی مدام

3 گفت سرپوشیده زن باشد نه مرد این سؤال بد که تو کردی که کرد

4 گفت پایت از چه باری برهنهست گفت ای احمق سری کو یک تنهست

1 در رهی میرفت شبلی دردناک دید دو کودک در افتاده بخاک

2 زانکه جوزی در میان افتاده بود هر دو را دعوی آن افتاده بود

3 هر دو از یک جوز میکردند جنگ شیخ گفتا کرد میباید درنگ

4 تا من این جوز محقر بشکنم پس میان هر دو تن قسمت کنم

1 این سخن نقل است زاسکندر که گفت هرچه گیری معتدل باید گرفت

2 در میان رو نه بعز و نه بذل زانکه جزویست اعتدال از عقل کل

3 نه بنزدیک آی و نه میباش دور در وسط رو تا بود خیر الامور

4 چون رسن رامعتدل افتاد تاب گر بود صد رشته گردد یک طناب

1 شبلی آن کز مغز معنی راز گفت این حکایت از برادر باز گفت

2 گفت بود اندر دبیرستان شهر میرزادی یوسف کنعان شهر

3 هر دوعالم بر نکوئی نقد او در نکوئی هرچه گوئی نقد او

4 حسن او فهرست دیوان جمال وصف او بالای ایوان کمال

1 گفت ایاز آمد بر سلطان پگاه چهرهٔ گلناریش مانند کاه

2 نه طراوت مانده در رخسار او نه حلاوت مانده در گفتار او

3 گفت شاه آخر چه بودت ای ایاس کاتشم در دل فکندی بیقیاس

4 بود پیش شاه خلقی بیشمار هر یکی از بهر کاری بیقرار

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش بیستم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.