1 ششم فرزند آمد دل پر اسرار ز الماس زبان گشته گهربار
2 پدر را گفت آن خواهم همیشه که باشد کیمیا سازیم پیشه
3 اگر یابم بعلم کیمیا راه شوند از من جهانی کیمیا خواه
4 گر آن دولت بیابم دین بیابم که چون آن یک دهد دست این بیابم
1 پدر گفتش که حرصت غالب آمد دلت زان کیمیا را طالب آمد
2 چه خواهی کرد دنیای دَنی را سرای مَکر و جای دشمنی را
3 که دنیا هست زالی هفت پرده برای صیدِ تو هر هفت کرده
4 همی بینم ز حرصت رفته آرام بیارام ای چو مرغ افتاده در دام
1 عطا گفتست آن مرد خراسان که حیوانیست با صد کوه یکسان
2 پس کوهی که آن را قاف نامست مگر آنجایگه او را مقامست
3 بر او هفت صحرا پر گیاهست پس او هفت دریا پیش راهست
4 در آنجا هست حیوانی قوی تن که او را نیست کاری جز که خوردن
1 مگر روح الله آن شمع دلفروز بگورستان گذر میکرد یک روز
2 ز گوری نالهٔ آمد بگوشش دل از زاریِ آن آمد بجوشش
3 دعا کرد آن زمان تا حق تعالی بیک دم زنده کردش چون خیالی
4 یکی پیر خمیده چون کمانی سلامش گفت و ساکن شد زمانی
1 چنین گفتست نوشروانِ عادل که گر میری ز درویشی قاتل
2 ترا بهتر بوَد آن زخمِ شمشیر که از نان فرومایه شوی سیر
3 مشو با اهلِ دنیا در ستیزه که مرداریست و مشتی کِرم ریزه
4 بیک ره اهلِ دنیا در ریاست چو کِرمانند در عین نجاست
1 چنین دادست صاحب شرع فتوی که هر کو یک سخن گوید ز دنیی
2 به پانصد سال ره کانرا شمارست ز جنّت دور افتد، این چه کارست
3 ز دنیا یک سخن، خود چون بوَد آن که گر افزون بود افزون بود آن
4 کسی کو عمر در دنیی بسر برد قوی مردی بوَد، در دین اگر مُرد
1 چنین گفتست آن پاکیزه گوهر که دینی دوست از سگ هست کمتر
2 چو مرداریست این دنیای غدّار سگان هنگامه کرده گردِ مردار
3 چو سگ زان سیر شد بگذارد آنرا که تا یک سگ دگر بردارد آنرا
4 ذخیره نهد او از هیچ روئی نیندیشد ز فردا نیز موئی
1 چنین گفتست عبّاسه که دینی چو مُرداریست در گلخن بمعنی
2 چو زین مردار شیران سیر خوردند پلنگان آمدند و قصد کردند
3 پلنگان چون بخوردند و رمیدند سگان کُرد و گرگان در رسیدند
4 چو اندک چیز از وی بر سر آمد کلاغ از هر سوئی جوقی درآمد
1 چنین کردند اصحاب ولایت ز لفظ جعفر صادق روایت
2 که ویرانیست این دنیای مردار وزو ویران ترست آن دل بصد بار
3 که او ویرانهٔ دنیا گزیند که تا در مسند دنیا نشیند
4 ولیکن هست عُقبی جای معمور وزو معمورتر آن دل که از نور
1 مگر یحیی معاذ آن مردِ محرم براهی بر دهی بگذشت خرّم
2 یکی گفتش که هست این ده دهی خوش زبان بگشاد یحیی همچو آتش
3 کزین خوشتر دل مردیست بالغ که هست او از ده خوش سخت فارغ