1 کرد عمرو قیس را مردی سؤال گفت اگر فردا خدای ذوالجلال
2 سر بدوزخ در دهد ناگه ترا در چه شغلی ره بود آنگه ترا
3 گفت برگیرم عصا و رکوهٔ میزنم در گرد دوزخ خطوهٔ
4 زار میگویم که این زندان اوست وین سزای آنکه اورا داشت دوست
1 رابعه یک روز در وقت بهار شد درون خانهٔ تاریک و تار
2 سر فرو برد از همه عالم بزیر همچنان میبود خوش خوش تا بدیر
3 پیش او شد زاهدی گفت این زمان خیز بیرون آی وبنگر در جهان
4 تا ببینی صنع رنگارنگ او چند باشی بیش ازین دلتنگ او
1 در حرم بادی مگر میجسته بود شیخ نصرآباد خوش بنشسته بود
2 جملهٔ استار کعبه در هوا خوش همی جنبید از باد صبا
3 شیخ را خوش آمد آن از جای جست درگرفت آن دامن پرده بدست
4 گفت ای رعنا عروس سر فراز در میان مکه بنشسته بناز
1 بس عجب دیوانهٔ فرتوت بود دایمش نه جامه و نه قوت بود
2 عاشقی خوش بود و مجنونی شگرف غرقهٔ دیرینهٔ این بحر ژرف
3 روز و شب میسوختی از عشق دوست هرکه میسوزد ز عشق او نکوست
4 روزگاری بود تا در صد عنا گرد او میگشت گرداب بلا
1 سالک آمد پیش کوه گوهری گفت ای مشغول گوهر پروری
2 ای مرصع کره از گوهر کمر تیغ داری هم ز آهن هم ز زر
3 پای بر جائی نهٔ جائی بدست زانکه داری بر سر گوهر نشست
4 نی بگنجی در زمین ودر زمان بردهٔ از کبر سر در آسمان