1 هندوئی بودست چون شوریدهٔ در مقام عشق صاحب دیدهٔ
2 چون براه حج برون شد قافله دید قومی در میان مشغله
3 گفت ای آشفتگان دلربای در چه کارید و کجا دارید رای
4 آن یکی گفتش که این مردان راه عزم حج دارند هم زینجایگاه
1 رابعه یک روز در وقت بهار شد درون خانهٔ تاریک و تار
2 سر فرو برد از همه عالم بزیر همچنان میبود خوش خوش تا بدیر
3 پیش او شد زاهدی گفت این زمان خیز بیرون آی وبنگر در جهان
4 تا ببینی صنع رنگارنگ او چند باشی بیش ازین دلتنگ او
1 آن یکی پرسید از مجنون مگر کز کدامین سوی قبلهست ای پسر
2 گفت اگر هستی کلوخی بیخبر اینکت کعبهست در سنگی نگر
3 کعبهٔ عشاق مولی آمدست آن مجنون روی لیلی آمدست
4 چون تو نه اینی نه آن هستی کلوخ قبلت از سنگ است ای بیشرم شوخ
1 در حرم بادی مگر میجسته بود شیخ نصرآباد خوش بنشسته بود
2 جملهٔ استار کعبه در هوا خوش همی جنبید از باد صبا
3 شیخ را خوش آمد آن از جای جست درگرفت آن دامن پرده بدست
4 گفت ای رعنا عروس سر فراز در میان مکه بنشسته بناز
1 کرد عمرو قیس را مردی سؤال گفت اگر فردا خدای ذوالجلال
2 سر بدوزخ در دهد ناگه ترا در چه شغلی ره بود آنگه ترا
3 گفت برگیرم عصا و رکوهٔ میزنم در گرد دوزخ خطوهٔ
4 زار میگویم که این زندان اوست وین سزای آنکه اورا داشت دوست