4 اثر از بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 محمد ابن عیسی کز لطیفه سبق بُرد از ندیمان خلیفه

2 مگر می‌رفت بر رخشی نشسته سر افساری مرصّع تنگ بسته

3 غلامانش شده یک سر سواره همه بغداد مانده در نظاره

4 ز هر کُنجی یکی می‌گفت این کیست که بس با زینت و با زیب و بازیست

1 سپهداری برای کوتوالی بجائی قلعهٔ می‌کرد عالی

2 یکی دیونهٔ آمد پدیدار به پیش خویش خواندش آن سپهدار

3 بدو گفتا ببین کین قلعه چونست ز رفعت جفت طاق سر نگونست

4 ازین قلعه کسی کاعزاز دارد ببین تا چه بلا زو باز دارد

1 جوانی بود سرگردان همیشه نمک بفروختن بودیش پیشه

2 بگرد شهر می‌کردی تگ و تاز بهر کوچه فرو می‌دادی آواز

3 ایاز دلستان را دید یک روز بسوخت از پای تا فرقش در آن سوز

4 جهان در عشق وی بر وی سیه شد ولیکن بود روشن کان ز مه شد

1 مهستی دبیر آن پاک جوهر مقرَّب بود پیش تختِ سنجر

2 اگرچه روی او بودی نه چون ماه ولیکن داشت پیوندی بدو شاه

3 شبی در مرغزار رادکان بود به پیش سنجر خسرو نشان بود

4 چو شب بگذشت پاسی شاه سنجر برای خواب آمد سوی بستر

1 یکی پرسید ازان گستاخ درگاه که هان چیست آرزوی تو درین راه

2 چنین گفت او که طوفانیم باید که خلق این جهان را در رباید

3 نماند از وجود خلق آثار شود فانی دِیَار و دَیر و دَیّار

4 که تا این خلق در پندار مشغول شوند از بدعت و از شرک معزول

1 جوانی سرو بالا بود چون ماه ز مهر او جهانی گشته گمراه

2 بخود از پیشه او راگازری بود همیشه کارِاو خود دلبری بود

3 چو خَم دادی سر زلف زِرِه وار میان گازری گشتی سیه دار

4 چو بهر کار میزر بر میان زد میان آب آتش در جهان زد

1 یکی عورت طواف خانه می‌کرد نظر افکند بر رویش یکی مرد

2 زنش گفتا گر اهل رازئی تو چنین دم کی بمن پردازئی تو

3 ولی آگه نهٔ تو بی سر و پای که از که بازماندستی چنین جای

4 گر از مردی خود بودی نشانیت سر زن نیستی اینجا زمانیت

1 مگر محمود می‌شد بامدادی کسی آمد وزو می‌خواست دادی

2 فغان می‌کرد و پیشش راه بگرفت درآمد پس عنان شاه بگرفت

3 یکی پرسید کان مظلومت ای شاه فلان وقتت عنان بگرفت در راه

4 عنان نکشیدی آنگه باز هیچی کنون پس این عنان بهر چه پیچی

1 گلیمی بود آن شوریده جان را بمردی داد تا بفروشد آن را

2 بدو آن مرد گفت این بس درشتست بنرمی همچو پشت خارپشتست

3 خرید آن مرد ارزان و هم آنگاه خریداری پدیدار آمد از راه

4 بدو گفتا گلیمی نرم داری؟ چنین گفتا که دارم تا زر آری

1 بزرگی گفت پر شوقست جانم که شد عمری که من دربندِ آنم

2 که از من صدقهٔ برسد بدرویش که آن صدقه نبیند کس کم و بیش

3 چو رفتست این دقیقه بر زبانش چنین گفتست هاتف آن زمانش

4 که تو باید اگر صاحب یقینی که آن صدقه که بخشیدی نه بینی

آثار عطار نیشابوری

4 اثر از بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.