4 اثر از بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 چنین گفتست مجنون آن یگانه که یک تن داد دادم در زمانه

2 دگر بودند مشتی بی‌سلامت که می‌کردند در عشقم ملامت

3 زنی پیش من آمد- گفت- یک روز کنارم پر ز خون بد سینه پر سوز

4 میان خاک و خونم دید مانده چو گردون سرنگونم دید مانده

1 بدام افتاد روباهی سحرگاه بروبه بازی اندیشید در راه

2 که گر صیّاد بیند همچنینم دهد حالی بگازر پوستینم

3 پس آنگه مرده کرد او خویشتن را ز بیم جان فرو افکند تن را

4 چو صیّاد آمد او را مرده پنداشت نمی‌یارست روبه را کم انگاشت

1 مگر سلطان دین محمود یک روز ایاز خویش را گفت ای دلفروز

2 کرا دانی تو از مه تا بماهی که ازمن بیش دارد پادشاهی

3 غلامش گفت ای شاه جهاندار منم در مملکت بیش از تو صد بار

4 چو ملکم این چنین زیر نگین است چه جای ملکت روی زمین است

1 محمد ابن عیسی کز لطیفه سبق بُرد از ندیمان خلیفه

2 مگر می‌رفت بر رخشی نشسته سر افساری مرصّع تنگ بسته

3 غلامانش شده یک سر سواره همه بغداد مانده در نظاره

4 ز هر کُنجی یکی می‌گفت این کیست که بس با زینت و با زیب و بازیست

1 بر دیوانهٔ محمود بنشست نهاد او چشم برهم، شاه بشکست

2 بدو گفت این چرا کردی، چنین گفت که تا رویت نه بینم، شه برآشفت

3 بدو گفتا لقای شاهِ عالم نمی‌داری روا؟ گفت آنِ خود هم

4 چو خود بینی درین مذهب روا نیست اگر غیری به بینی جز خطا نیست

1 گلیمی بود آن شوریده جان را بمردی داد تا بفروشد آن را

2 بدو آن مرد گفت این بس درشتست بنرمی همچو پشت خارپشتست

3 خرید آن مرد ارزان و هم آنگاه خریداری پدیدار آمد از راه

4 بدو گفتا گلیمی نرم داری؟ چنین گفتا که دارم تا زر آری

1 یکی عورت طواف خانه می‌کرد نظر افکند بر رویش یکی مرد

2 زنش گفتا گر اهل رازئی تو چنین دم کی بمن پردازئی تو

3 ولی آگه نهٔ تو بی سر و پای که از که بازماندستی چنین جای

4 گر از مردی خود بودی نشانیت سر زن نیستی اینجا زمانیت

1 مهستی دبیر آن پاک جوهر مقرَّب بود پیش تختِ سنجر

2 اگرچه روی او بودی نه چون ماه ولیکن داشت پیوندی بدو شاه

3 شبی در مرغزار رادکان بود به پیش سنجر خسرو نشان بود

4 چو شب بگذشت پاسی شاه سنجر برای خواب آمد سوی بستر

1 مگر یک روز محمود عدوبند پسر را گفت کای داننده فرزند

2 ببین تا پیل چندست این زمانم که من اکنون عددشان می‌ندانم

3 پسر بشمرد و گفتش ای خداوند هزار و چار صد پیلست در بند

4 شهش گفتا که خود را یاد دارم که یک بُز می‌نیامد در شمارم

1 بکوئی می فرو شد عیسی پاک جهودانش بسی دشنام بی باک

2 بدادند و خوشی آن پاک زاده دعا می‌گفتشان روئی گشاده

3 یکی گفتش نمی‌کردی پریشان ز دشنام و دعاگوئی بر ایشان؟

4 مسیحش گفت هر دل جان که دارد از آن خود کند خرج آن که دارد

آثار عطار نیشابوری

4 اثر از بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش چهاردهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.