مگر سلطان دین از عطار نیشابوری الهی نامه 13
1. مگر سلطان دین محمود یک روز
ایاز خویش را گفت ای دلفروز
1. مگر سلطان دین محمود یک روز
ایاز خویش را گفت ای دلفروز
1. محمد ابن عیسی کز لطیفه
سبق بُرد از ندیمان خلیفه
1. بر دیوانهٔ محمود بنشست
نهاد او چشم برهم، شاه بشکست
1. گلیمی بود آن شوریده جان را
بمردی داد تا بفروشد آن را
1. یکی عورت طواف خانه میکرد
نظر افکند بر رویش یکی مرد
1. مهستی دبیر آن پاک جوهر
مقرَّب بود پیش تختِ سنجر
1. مگر یک روز محمود عدوبند
پسر را گفت کای داننده فرزند
1. بکوئی می فرو شد عیسی پاک
جهودانش بسی دشنام بی باک
1. مگر شد ناگهی دزدی گرفتار
ز گرد راه بردندش سوی دار
1. یکی دیوانه چوبی بر نشسته
بتگ میشد چو اسپی تنگ بسته
1. سپهداری برای کوتوالی
بجائی قلعهٔ میکرد عالی
1. مگر محمود میشد بامدادی
کسی آمد وزو میخواست دادی