3 اثر از بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 پسر گفتش اگر در جاه باشم چرا آشفته و گمراه باشم

2 چو من در اعتدالی جاه جویم مکن منعم اگر این راه جویم

3 اگر اندک بود در جاه میلم غرور جاه نرباید چو سیلم

1 پدر گفتش چه گر اندک بوَد جاه کزان اندک بسی مانی تو در چاه

2 دگر ره گر بطاعت بنگری باز ترا حالی حجابی افتد آغاز

3 چو از طاعت حجابی پیشت آید حجاب از جاه جستن بیشت آید

1 بزرگی بود از اصحاب توحید که شد در بادیه عمری بتجرید

2 نه با خود دلو و ابریق و رسن داشت نه آب و زادِ ره با خویشتن داشت

3 بآخر در ره آمد چون غریبان نهاده پارهٔ نان در گریبان

4 گهی بوئیدی آن نان گه گرفتی گهی چون عاجزان لختی بخفتی

1 یکی تابوت می‌بردند بر دست بدید از دور آن دیوانهٔ مست

2 یکی را گفت این مرده که بودست که ناگه شیرِ مرگش در ربودست

3 بدو گفتند ای مجنون پُر شور جوانی بود کُشتی گیرِ پُر زور

4 بدیشان گفت دیوانه که برنا اگرچه بود در کُشتی توانا

1 چنین گفتست با یاران پیمبر که آن طفلی که می‌زاید زمادر

2 چو بر روی زمین افکنده گردد بغایت عاجز و گرینده گردد

3 ولی چون روشنی این جهان دید فراخی زمین و آسمان دید

4 نخواهد او رحم هرگز دگر بار نگردد نیز در ظلمت گرفتار

1 حسن می‌شد حسینش بود همبر بجیحون چون رسیدند آن دو سرور

2 حسن چون بنگریست او را نمی‌یافت گهی از پس گهی از پیش بشتافت

3 بآخر زان سوی جیحونش می‌دید مقام از خویشتن افزونش می‌دید

4 بدو گفت ای حبیب و مرد درگاه ز من آموختی آخر تو این راه

1 مگر شبلی بمجلس بود یک روز یکی پرسید ازو کای عالم افروز

2 بگو تا کیست عارف، گفت آنست که گر در پیش او هر دو جهانست

3 به یک موی مژه برگیرد از جای که عارف آورد هم بیش ازین پای

4 یکی پرسید ازو روزی دگربار که عارف کیست ای استاد اسرار

1 مگر روزی ایاز سیم اندام چو جانها سوخت تنها شد بحمّام

2 رفیقی گفت با محمود پیروز که محبوبت بحمّامست امروز

3 چو شه را این سخن در گوش آمد چو دریائی دلش در جوش آمد

4 چو مردی حال کرده شاه عالی سوی حمّام شد خالی و حالی

1 بکاری بایزید عالم افروز بصرّافان گذر می‌رد یک روز

2 یکی قلاش را در پیش ره دید ز سر تا پای او غرق گنه دید

3 چنان می‌زد کسی حدّش بغایت که خون می‌ریخت بی‌حدّ و نهایت

4 دران سختی نمی‌کرد آه قلّاش که می‌خندید و پس می‌گفت ای کاش

1 مگر ابن المبارک بامدادی بره می‌رفت برفی بود و بادی

2 غلامی دید یک پیراهن او را که می‌لرزید از سرما تن او را

3 بدو گفتا چرا با خواجه این راز نگوئی تا ترا جامه کند ساز

4 غلامک گفت من با خواجهٔ خویش چه گویم چون مرا بیند کم و پیش

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.