3 اثر از بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 پسر گفتش اگر در جاه باشم چرا آشفته و گمراه باشم

2 چو من در اعتدالی جاه جویم مکن منعم اگر این راه جویم

3 اگر اندک بود در جاه میلم غرور جاه نرباید چو سیلم

1 مگر روزی ایاز سیم اندام چو جانها سوخت تنها شد بحمّام

2 رفیقی گفت با محمود پیروز که محبوبت بحمّامست امروز

3 چو شه را این سخن در گوش آمد چو دریائی دلش در جوش آمد

4 چو مردی حال کرده شاه عالی سوی حمّام شد خالی و حالی

1 یکی حبشی بر پیغامبر آمد که تَوبه می‌کنم وقتش درآمد

2 اگر عفوست وگر توبه قبولست مرا بر پشتی چون تو رسولست

3 پیمبر گفت چون تو توبه کردی یقین می‌دان که آمرزیده گردی

4 دگر ره گفت آن حبشی که آنگاه که بودم در گناه خویش گمراه

1 پدر گفتش چه گر اندک بوَد جاه کزان اندک بسی مانی تو در چاه

2 دگر ره گر بطاعت بنگری باز ترا حالی حجابی افتد آغاز

3 چو از طاعت حجابی پیشت آید حجاب از جاه جستن بیشت آید

1 بکاری بایزید عالم افروز بصرّافان گذر می‌رد یک روز

2 یکی قلاش را در پیش ره دید ز سر تا پای او غرق گنه دید

3 چنان می‌زد کسی حدّش بغایت که خون می‌ریخت بی‌حدّ و نهایت

4 دران سختی نمی‌کرد آه قلّاش که می‌خندید و پس می‌گفت ای کاش

1 مگر شبلی بمجلس بود یک روز یکی پرسید ازو کای عالم افروز

2 بگو تا کیست عارف، گفت آنست که گر در پیش او هر دو جهانست

3 به یک موی مژه برگیرد از جای که عارف آورد هم بیش ازین پای

4 یکی پرسید ازو روزی دگربار که عارف کیست ای استاد اسرار

1 چو اسکندر بزاری در زمین خفت حکیمی بر سر خاکش چنین گفت

2 که شاها تو سفر بسیار کردی ولیکن نه چنین کین بار کردی

3 بسی گِرد جهان گشتی چو افلاک کنون گشتی تو از گشت جهان پاک

4 چرا چون می‌شدی می‌آمدی تو چرا می‌آمدی چون می‌شدی تو

1 یکی دیوانهٔ بی پا و سر بود که هر روزش زهر روزی بتر بود

2 دلش بگرفته بود از خلق وز خویش نه از پس هیچ ره بودش نه از پیش

3 زبان بگشاد کای دانندهٔ راز چو نیست این آفرینش را سری باز

4 ترا تا کی ز بُردن و آوریدن دلت نگرفت یا رب ز آفریدن

1 مگر ابن المبارک بامدادی بره می‌رفت برفی بود و بادی

2 غلامی دید یک پیراهن او را که می‌لرزید از سرما تن او را

3 بدو گفتا چرا با خواجه این راز نگوئی تا ترا جامه کند ساز

4 غلامک گفت من با خواجهٔ خویش چه گویم چون مرا بیند کم و پیش

1 بزرگی بود از اصحاب توحید که شد در بادیه عمری بتجرید

2 نه با خود دلو و ابریق و رسن داشت نه آب و زادِ ره با خویشتن داشت

3 بآخر در ره آمد چون غریبان نهاده پارهٔ نان در گریبان

4 گهی بوئیدی آن نان گه گرفتی گهی چون عاجزان لختی بخفتی

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش یازدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.