1 سوم فرزند آمد با کمالی پدر را داد حالی شرح حالی
2 که یک جامست در گیتی نمائی من آن خواهم نخواهم پادشائی
3 شنودستم که آن جامی چنانست که در وی هرچه میجوئی عیانست
4 اگر باشد بسی سرّ نهانی دهد آن جامت از جمله نشانی
1 پدر گفتا که جهلت غالب آمد دلت این جام را زان طالب آمد
2 که تا چون واقف آئی از همه راز شوی برجملهٔ عالم سرافراز
3 چو خود را بر فلک این جاه بینی همه خلق زمین در چاه بینی
4 ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر بمانی جاودانی در تکبر
1 مگر سلطانِ دین محمودِ غازی به تیزی با سپه میراند تازی
2 بره در بیوهٔ را دید جائی ببسته رقعهٔ را بر عصائی
3 ز دست ظالمان او داد میخواست وزان فریادرس فریاد میخواست
4 چو دید آن پیرزن را شاهِ عالی نکردش التفات و رفت حالی
1 مگر بهلول چوبی داشت در دست که بر هر گور میزد تا که بشکست
2 بدو گفتند ای مرد پر آشوب چرا این گورها را میزنی چوب
3 چنین گفت او که این قومی که رفتند دروغ بیعدد گفتند و خفتند
4 گه این گفتی سرای و منظر من گه آن گفتی که اسباب و زر من
1 نجومی نیک میدانست آن شاه شد آگه کو فلان ساعت فلان ماه
2 شود بیچاره در دست بلائی بکرد القصّه او از سنگ جائی
3 چو کرد از سنگ خارا خانهٔ راست نگه دارندهٔ بسیار درخواست
4 چو در خانه شد آن را روزنی دید ز روزن خانه را چون روشنی دید
1 چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی که گر یابد کسی از حق وفاتی
2 از اول روز ماتم داریش تو دوُم روز و سوُم همداریش تو
3 زماتم تا بهفتم میگدازی چو هفتم بگذرد هشتم چه سازی
4 چو آخر روز باید بود تسلیم چه میپیچی، در اول گیر تعلیم
1 شقیق بلخی آن شیخ مدرّس مگر میگفت در بغداد مجلس
2 سخنها در توکل پاک میگفت برفعت برتر از افلاک میگفت
3 بمردم گفت در باب توکل قوی باشید و مندیشید از ذُل
4 که من در بادیه دلشاد رفتم توکل کردم و آزاد رفتم
1 مگردیوانهٔ شوریده برخاست برهنه بُد ز حق کرباس میخواست
2 کالهی پیرهن در تن ندارم وگر تو صبر داری من ندارم
3 خطابی آمد آن بیخویشتن را که کرباست دهم اما کفن را
4 زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر که من دانم ترا ای بنده پرور
1 یکی دیوانه میریخت اشکِ بسیار یکی گفتش چرا گرئی چنین زار
2 بگویم، گفت ازانم خون فشانی که تا دل سوزدش بر من زمانی
3 یکی گفتش که او را دل نباشد کسی کین گوید او عاقل نباشد
4 جوابش داد آن دیوانه پیشه که او دارد همه دلها همیشه
1 درآمد واسطی را انتباهی بدیوانه ستان در شد بگاهی
2 یکی دیوانهٔ را دید سرمست که گاهی نعره زد گه دست بر دست
3 ز شادی میشدی او سرفکنده میان رقص یعنی بر جهنده
4 به پاسخ واسطی گفت ای زره دور میان سخت بندی مانده مقهور