1 چنین نقلی درستست از پیمبر که حق گوید بشخصی روز محشر
2 که ای بنده بیا و نامه برخوان که تا چه کردهٔ عمری فراوان
3 چو بنده نامه برخواند سراسر نه بیند جز معاصی چیز دیگر
4 چو در نامه نه بیند جز سیاهی زبان بگشاید و گوید الهی
1 چو سنگ و آهن افتادند درکار زهر دو آتشی آمد پدیدار
2 درآمد سوخته کز سوز میزیست زبان بگشاد آتش گفت هین کیست
3 جوابش داد آنجا سوخته باز که هستم آشنا ای یار دمساز
4 پس آتش گفت کارم روشنائیست تو تاریکی ترا چه آشنائیست
1 مگر یک روز در بازارِ بغداد بغایت آتشی سوزنده افتاد
2 فغان برخاست از مردم بیکبار وزان آتش قیامت شد پدیدار
3 بره در پیر زالی مبتلائی عصا در درست میآمد ز جائی
4 کسی گفتش مرو دیوانهٔ تو که افتاد آتشی در خانهٔ تو
1 مگر سلطان دین محمود پیروز سپه را خواست دادن عرض یک روز
2 نبود آنجایگه حاضر ایاسش طلب میکرد شاه حق شناسش
3 کسی شاه از برای او فرستاد که شاه اینجا برای تو باستاد
4 بیا کاینجایگه عرض سپاهست غرض زین عرض آن روی چو ماهست
1 درآمد واسطی را انتباهی بدیوانه ستان در شد بگاهی
2 یکی دیوانهٔ را دید سرمست که گاهی نعره زد گه دست بر دست
3 ز شادی میشدی او سرفکنده میان رقص یعنی بر جهنده
4 به پاسخ واسطی گفت ای زره دور میان سخت بندی مانده مقهور
1 چنین کرد آن قوی جان نکو عقل ز خواجه بوعلی فارمد نقل
2 که مردی را خدا فردا بمحشر دهد نامه که هین بر خوان و بنگر
3 چو مرد آن نامه بیند یک دو ساعت درو نه معصیت بیند نه طاعت
4 زبان بگشاید و گوید الهی نوشته نیست در نامه چه خواهی
1 بود ذوالنون را مریدی پاکباز هم بمعنی اهل دل هم اهل راز
2 در حضورش چل چله افتاده بود تا بچل موقف تمام استاده بود
3 مدت چل سال جانی غرق راز پاسبان حجرهٔ دل بود باز
4 نه درین چل سال حرفی گفته بود نه درین چل سال یکشب خفته بود
1 بود دزدی دزدی بسیار کرد تا خلیفهش عاقبت بردار کرد
2 میگذشت آنجایگه شبلی مگر چشم افتادش بران زیر و زبر
3 اشک بر رویش ز کار او دوید نعرهٔ زد پیش دار او دوید
4 بوسهٔ بر پای او داد و برفت پیش او دستار بنهاد و برفت
1 بود در غزنی امامی از کرام نام بودش میرهٔ عبدالسلام
2 چون سخن گفتی امام نامدار خلق آنجا جمع گشتی بی شمار
3 هر کرا در شهر چیزی گم شدی روز مجلس پیش آن مردم شدی
4 بانگ کردی آنچه گم کردی براه پس نشان جستی ز خلق آنجایگاه
1 آن یکی قلاب را بگرفت شاه خواست تادستش ببرد پیش راه
2 قلب زن مرد مرقع پوش بود از حقیقت ذرهٔ باهوش بود
3 گفت با خانه بریدم این زمان تا نهم مالی که دارم در میان
4 چون بسوی خانه بردندش فراز او مرقع برکشید و گشت باز