4 اثر از بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 پسر گفتش که این کاری بلندست که داند تا علو عشق چندست

2 بقدر مایه برتر می‌توان شد بیک یک پایه بر سر می‌توان شد

3 چنان اَوجی که دارد عشق جان سوز کس آنجا کی رسد آخر بیک روز

4 بدان شاخی که نرسد دستم آنجا چرا دعوی بود پیوستم آنجا

1 پدر گفتش که چیزی بایدت خواست که آن در حضرت عزت بود راست

2 که گر لایق نباشد آنچه خواهی ترا آن چیز نبوَد جز تباهی

1 ز عیسی آن یکی درخواست یک روز که نام مهتر حقّم درآموز

2 مسیحش گفت تو این را نشائی چه خواهی آنچه با آن برنیائی

3 بسی آن مرد سوگندانش برداد که می‌باید ازین نامم خبر داد

4 چو نام مهترش آخر در آموخت دلش چون شمع ازان شادی برافروخت

1 مگر نمرود را چون هشتصد سال برآمد تیره شد حالی برو حال

2 اگرچه ازتکبّر پیل تن بود ولی یک پشّه او را راه زن بود

3 یقینش شد که چون انکار کردست خدای این پشّه را بر کار کردست

4 بابرهیم گفت او کآشکارست که اکنون گنج من بیش از هزارست

1 یکی ترسا میان بسته بزنّار به پیش بایزید آمد ز بازار

2 مسلمان گشت و کرد از شک کناره پس آنگه کرد آن زنّار پاره

3 چو ببرید آن مسلمان گشته زنّار بسی بگریست شیخ آنجایگه زار

4 یکی گفتش که شیخا چون فتادی بگریه زانکه هست این جای شادی

1 یکی دیوانهٔ گریان و دل سوز شبی در پیش کعبه بود تا روز

2 خوشی می‌گفت اگر نگشائیم در بدین در همچو حلقه می‌زنم سر

3 که تا آخر سرم بشکسته گردد دلم زین سوز دایم رسته گردد

4 یکی هاتف زبان بگشاد آنگاه که پُر بت بود این خانه دو سه راه

1 چنین نقلست کایّوب پیمبر که عمری در بلائی بود مضطر

2 هم از گرگان دنیا رنج دیده هم از کِرمان بسی سختی کشیده

3 درآمد جبرئیل و گفت ای پاک چه می‌باشی، بنال از جان غمناک

4 که گر باشد ترا هر دم هلاکی ازان حق را نباشد هیچ باکی

1 چنین گفتست آن شمع دلفروز همه دان یوسف همدان یکی روز

2 که یوسف را چنین گفتند احرار که ای کرده زلیخا را دل افگار

3 زنی شد عاجز و بی یار مانده زبی تیماریت بیمار مانده

4 ببردی دل ازو در زندگانی اگر بازش دهی دل می‌توانی

1 عزیزی از زلیخا کرد درخواست که چون یوسف ببردت دل بگو راست

2 که گر این دل تو داری می‌کنی ناز اگر می‌خواهی از یوسف تو دل باز

3 زلیخا خورد سوگندی قوی دست که گر موئیم از دل آگهی هست

4 نمی‌دانم دلم عاشق چرا شد وگر عاشق شد او باری کجا شد

1 بزرگی گفت ازل همچون کمانست هزاران تیر هر دم زو روانست

2 ز دیگر سو ابد آماجگاهی نه زین سو و نه زان امکانِ راهی

3 همی هر تیر کآید از کمان راست عنایت بود تیر انداز را خواست

4 ولی هر تیر کآید کوژ از راه همی بر تیر نفرین بارد آنگاه

آثار عطار نیشابوری

4 اثر از بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.