1 چنین گفتست بوبکر سفاله که با او هست پیوسته حواله
2 همی گویند در آبم نشانده که هرگز تر مگرد ای باز مانده
3 که گرچه غرقهٔ امّا چنانی که گر تر گردی از تر دامنانی
4 مشو تر گر چه در آبی همیشه درین معرض چه سنجد شیر بیشه
1 در آن ویرانه شد محمود یک روز یکی دیوانهٔ را دید پر سوز
2 کلاهی از نمد بر سر نهاده بدو نیک جهان بر در نهاده
3 بر او چون فرود آمد زمانی تو گفتی داشت اندوه جهانی
4 نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد نه از اندوه خود یک دم گذر کرد
1 درختی سبز را ببرید مردی برو بگذشت ناگه اهل دردی
2 چنین گفت او که این شاخ برومند که ببریدند ازو این لحظه پیوند
3 ازان ترّست و تازه بر سر راه که این دم زین بریدن نیست آگاه
4 هنوزش نیست آگاهی ز آزار شود یک هفتهٔ دیگر خبردار
1 حسن یک روز رفت از بصره بیرون به پیش رابعه آمد بهامون
2 بسی بُز کوهی و نخچیر و آهو بگردش صف زده بودند هر سو
3 حسن را چون ز راهی دور دیدند ز پیش رابعه یک سر رمیدند
4 حسن چون دید آن در وی اثر کرد زمانی غیرتش زیر و زبر کرد
1 بموسی گفت حق کای مرد اسرار چو تنها مینشینی دل نگه دار
2 وگر با خلق باشی مهربان باش در آن ساعت نگه دار زبان باش
3 وگر در ره روی سر پیش میدار نظر بر پیش چشم خویش میدار
4 وگر ده سفره پیش آرند خلقت نگه میدار آنجا نیز حلقت
1 یکی دیوانه در بغداد بودی که نه یک حرف گفتی نه شنودی
2 بدو گفتند ای مجنون عاجز چرا حرفی نمیگوئی تو هرگز
3 چنین گفت او که حرفی با که گویم چو مردم نیست پاسخ از که جویم
4 بدو گفتند خلقی کین زمانند نمیبینی که جمله مردمانند
1 یکی پرسید ازان مجنونِ غمگین که از لیلی چه میگوئی تو مسکین
2 بخاک افتاد مجنون سر نگون سار بدو گفتا بگو لیلی دگر بار
3 تو از من چند معنی جوی باشی ترا این بس که لیلی گوی باشی
4 بسی گر دُرِّ معنی سفته آید چنان نبوَد که لیلی گفته آید
1 خوش آوازی ز خیل نیکخواهان مؤذّن بود در شهر سپاهان
2 در آن شهر از بزرگی گنبدی بود که سر در گنبد گردنده میسود
3 بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز نماز فرض را میداد آواز
4 یکی دیوانهٔ میرفت در راه یکی پرسید ازو کای مردِ آگاه
1 چنین گفتست شیخ مهنه یک روز که رفتم پیش پیری عالم افروز
2 خموشش یافتم دایم بغایت فرو رفته به بحری بینهایت
3 بدو گفتم که حرفی گوی ای پیر که دل را تقویت باشد ز تقریر
4 زمانی سر فرو برد از سر حال پس آنگه گفت ای پرسندهٔ قال
1 سحرگاهی مگر محمود عادل ایاز خاص را گفت ای نکو دل
2 مرا امروز آهنگ شکارست اگر تو هم بیائی نیک کارست
3 غلامش گفت من بس یک شکارم که من اینجا شکاری کرده دارم
4 شهش گفتا شکار تو کدامست جوابش داد کو محمود نامست