4 اثر از بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 چنین گفتست شیخ مهنه یک روز که رفتم پیش پیری عالم افروز

2 خموشش یافتم دایم بغایت فرو رفته به بحری بی‌نهایت

3 بدو گفتم که حرفی گوی ای پیر که دل را تقویت باشد ز تقریر

4 زمانی سر فرو برد از سر حال پس آنگه گفت ای پرسندهٔ قال

1 ز عیسی آن یکی درخواست یک روز که نام مهتر حقّم درآموز

2 مسیحش گفت تو این را نشائی چه خواهی آنچه با آن برنیائی

3 بسی آن مرد سوگندانش برداد که می‌باید ازین نامم خبر داد

4 چو نام مهترش آخر در آموخت دلش چون شمع ازان شادی برافروخت

1 پسر گفتش که این کاری بلندست که داند تا علو عشق چندست

2 بقدر مایه برتر می‌توان شد بیک یک پایه بر سر می‌توان شد

3 چنان اَوجی که دارد عشق جان سوز کس آنجا کی رسد آخر بیک روز

4 بدان شاخی که نرسد دستم آنجا چرا دعوی بود پیوستم آنجا

1 بزرگی گفت ازل همچون کمانست هزاران تیر هر دم زو روانست

2 ز دیگر سو ابد آماجگاهی نه زین سو و نه زان امکانِ راهی

3 همی هر تیر کآید از کمان راست عنایت بود تیر انداز را خواست

4 ولی هر تیر کآید کوژ از راه همی بر تیر نفرین بارد آنگاه

1 خوش آوازی ز خیل نیکخواهان مؤذّن بود در شهر سپاهان

2 در آن شهر از بزرگی گنبدی بود که سر در گنبد گردنده می‌سود

3 بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز نماز فرض را می‌داد آواز

4 یکی دیوانهٔ می‌رفت در راه یکی پرسید ازو کای مردِ آگاه

1 بموسی گفت حق کای مرد اسرار چو تنها می‌نشینی دل نگه دار

2 وگر با خلق باشی مهربان باش در آن ساعت نگه دار زبان باش

3 وگر در ره روی سر پیش می‌دار نظر بر پیش چشم خویش میدار

4 وگر ده سفره پیش آرند خلقت نگه می‌دار آنجا نیز حلقت

1 سحرگاهی مگر محمود عادل ایاز خاص را گفت ای نکو دل

2 مرا امروز آهنگ شکارست اگر تو هم بیائی نیک کارست

3 غلامش گفت من بس یک شکارم که من اینجا شکاری کرده دارم

4 شهش گفتا شکار تو کدامست جوابش داد کو محمود نامست

1 یکی پرسید ازان مجنونِ غمگین که از لیلی چه می‌گوئی تو مسکین

2 بخاک افتاد مجنون سر نگون سار بدو گفتا بگو لیلی دگر بار

3 تو از من چند معنی جوی باشی ترا این بس که لیلی گوی باشی

4 بسی گر دُرِّ معنی سفته آید چنان نبوَد که لیلی گفته آید

1 یکی ترسا میان بسته بزنّار به پیش بایزید آمد ز بازار

2 مسلمان گشت و کرد از شک کناره پس آنگه کرد آن زنّار پاره

3 چو ببرید آن مسلمان گشته زنّار بسی بگریست شیخ آنجایگه زار

4 یکی گفتش که شیخا چون فتادی بگریه زانکه هست این جای شادی

1 مگر نمرود را چون هشتصد سال برآمد تیره شد حالی برو حال

2 اگرچه ازتکبّر پیل تن بود ولی یک پشّه او را راه زن بود

3 یقینش شد که چون انکار کردست خدای این پشّه را بر کار کردست

4 بابرهیم گفت او کآشکارست که اکنون گنج من بیش از هزارست

آثار عطار نیشابوری

4 اثر از بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.