1 گفت سقراط حکیم آن مرد پاک در رهی میشد پیاده دردناک
2 سائلی گفتش ملوک روزگار جمله میجویندت و تو بر کنار
3 معتقد داری بسی اسبی بخواه تا پیاده رفتنت نبود براه
4 گفت هم بر پای من بار تنم به که بار منتی برگردنم
1 کوفئی را گفت مرد راز جوی مذهب تو چیست با من باز گوی
2 گفت این که پرسد ای کاره لقا باد پیوسته خدایم را بقا
1 رونقی کان دین پیغامبر گرفت از امیرمؤمنان حیدر گرفت
2 چون امیر نحل شیر فحل شد زآهن او سنگ موم نحل شد
3 میر نحل از دست و جان خویش بود زانکه علمش نوش وتیغش نیش بود
4 گفت اگر در رویم آید صد سپاه کس نبیند پشت من در حرب گاه
1 کرد حیدر را حذیفه این سؤال گفت ای شیر حق و فحل رجال
2 هیچ وحیی هست حق را در جهان در درون بیرون قرآن این زمان
3 گفت وحیی نیست جز قرآن و لیک دوستان راداد فهمی نیک نیک
4 تا بدان فهمی که همچون وحی خاست در کلام او سخن گویند راست
1 آن امام دین چنین گفتست راست کان چنان قربی که نزدیک خداست
2 اهل لطف و طبع را کس در جهان آن نیابد آشکارا و نهان
3 از زفانها هر سخن بیرون رود از زفان شاعران موزون رود
4 آنکه بود او سرور پیغامبران گفت در زیر زفان شاعران
1 ای تعصب بند بندت کرده بند چند گوئی چند از هفتاد و اند
2 در سلامت هفتصد ملت ز تو لیک هفتاد و دو پر علت ز تو
3 هست کیش و راه و ملت بیشمار تا تو بشماری نیابی روزگار
4 هر زمان خونی دگر نتوان گرفت با همه کس تیغ بر نتوان گرفت
1 پیش ذوالقرنین شد مردی دژم سیم خواست از شاه عالم یک درم
2 شاه کان بشنود گفت ای بی خبر از چو من شاهی که خواهد این قدر
3 گفت پس شهری ده و گنجی مرا تا براید کار بی رنجی مرا
4 گفت چندینی بشاه چین دهند تو که باشی تا ترا چندین دهند
1 گوش شو از پای تا سر بی حجاب تا نهم با تو اساس این کتاب
2 بوی او گر هیچ بتوانی شنود گوی از کونین بتوانی ربود
3 گر کسی راهست در ظاهر گمان کین سخن کژ میرود همچون کمان
4 آن ز ظاهر گوژ میبیند ولیک هست در باطن بغایت نیک نیک
1 آنکه خاک پای او عیوق بود خواجهٔ هر دو جهان فاروق بود
2 عارفی در امر معروف آمده واقفی اما نه موقوف آمده
3 حق تعالی جمله دادش داده بود لاجرم حق آنچه دادش داد بود
4 عین دلش خلق را عین الحیات عین نامش حل عقد مشکلات
1 اصمعی میرفت در راهی سوار دید کناسی شده مشغول کار
2 نفس را میگفت ای نفس نفیس کردمت آزاد از کار خسیس
3 هم ترا دایم گرامی داشتم هم برای نیک نامی داشتم
4 اصمعی گفتش تو باری این مگوی این سخن اینجا در آن مسکین مگوی