1 چون خلافت رونق از عثمان گرفت شرق تا غرب جهان ایمان گرفت
2 از کمال فضل حق وز جهد او شدجهان بر دین حق در عهد او
3 بود دریای حیا و کوه حلم جان پاکش غرقه دریای علم
4 در سخا همتاش در عالم نبود در وفای دین نظیرش هم نبود
1 حق تعالی گفت با روح الامین باز پرس از رحمة للعالمین
2 کای نبی خشنودم ازعثمان خویش هست او خشنود از رحمن خویش
1 رونقی کان دین پیغامبر گرفت از امیرمؤمنان حیدر گرفت
2 چون امیر نحل شیر فحل شد زآهن او سنگ موم نحل شد
3 میر نحل از دست و جان خویش بود زانکه علمش نوش وتیغش نیش بود
4 گفت اگر در رویم آید صد سپاه کس نبیند پشت من در حرب گاه
1 مصطفا گفتست چون آدم بعلم نوح فهم آنگاه ابراهیم حلم
2 باز یحیی زهد و موسی بطش کیست گر نمیدانی شجاع دین علیست
1 نور چشم مصطفی و مرتضی شمع جمع انبیاء واولیا
2 جمع کرده حسن خلق و حسن ظن جملهٔ افعال چون نامش حسن
3 روی او در گیسوی چون پر زاغ همچو خورشیدی همه چشم و چراغ
4 در مروت چون جهان پرپیچ دید خواست تا جمله ببخشد هیچ دید
1 کیست حق را و پیمبر را ولی آن حسن سیرت حسین بن علی
2 آفتاب آسمان معرفت آن محمد صورت و حیدر صفت
3 نه فلک را تا ابد مخدوم بود زانکه او سلطان ده معصوم بود
4 قرةالعین امام مجتبی شاهد زهرا شهید کربلا
1 ای تعصب بند بندت کرده بند چند گوئی چند از هفتاد و اند
2 در سلامت هفتصد ملت ز تو لیک هفتاد و دو پر علت ز تو
3 هست کیش و راه و ملت بیشمار تا تو بشماری نیابی روزگار
4 هر زمان خونی دگر نتوان گرفت با همه کس تیغ بر نتوان گرفت
1 نیک مردی بود از زن پای بست پیش رکن الدین اکافی نشست
2 پس ز دست زن بسی بگریست زار گفت بی او یکدمم نبود قرار
3 نه طلاقش میتوانم داد من نه توانم گشت از او آزاد من
4 زانکه جانم زنده از دیدار اوست رونقم از نازش بسیار اوست
1 فاطمه خاتون جنت ناگهی پیش سید رفت در خلوتگهی
2 گفت کرد از آس دستم آبله یک کنیزک از تو میخواهم صله
3 تا مرا از آس رنجی کم رسد تا کیم از آس چندین غم رسد
4 آس گردونم چو یک ارزن بود آس کردن خود چه کار من بود
1 کوفئی را گفت مرد راز جوی مذهب تو چیست با من باز گوی
2 گفت این که پرسد ای کاره لقا باد پیوسته خدایم را بقا