خانه
شاعران
فال
درباره ما
عطار نیشابوری
عطار نیشابوری
آثار شاعر
بستن تبلیغات
عذر آوردن مرغان در منطقالطیر عطار نیشابوری
1.
گفت روزی شاه مسعود از قضا
گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
باد تگ میراند تنها بییکی
دید بر دریا نشسته کودکی
در بن دریا فکنده بود شست
شه سلامش کرد و درپیشش نشست
کودکی اندوهگین بنشسته بود
هم دلش آغشته هم جان خسته بود
مشاهده کامل شعر
2.
خونیی را کشت شاهی در عقاب
خونیی را کشت شاهی در عقاب
دید آن صوفی مگر او را به خواب
در بهشت عدن خندان میگذشت
گاه خرم گه خرامان میگذشت
صوفیش گفتا تو خونی بودهای
دایما در سرنگونی بودهای
از کجا این منزلت آمد پدید
زانچ تو کردی بدین نتوان رسید
مشاهده کامل شعر
3.
ناگهی محمود شد سوی شکار
ناگهی محمود شد سوی شکار
اوفتاد از لشگر خود برکنار
پیرمردی خارکش میراند خر
خار وی بفتاد وی خارید سر
دید محمودش چنان درمانده
خار او افتاده و خرمانده
پیش شد محمود و گفت ای بیقرار
یار خواهی، گفت خواهم ای سوار
مشاهده کامل شعر
4.
شیخ نوقانی بنیشابور شد
شیخ نوقانی بنیشابور شد
رنج راه آمد برو رنجور شد
هفتهای باژنده در گوشه
گرسنه افتاده بد بیتوشهای
چون برآمد هفتهای گفت ای اله
گردهٔ نان مرا کن سر به راه
هاتفی گفتش برو این لحظه پاک
جملهٔ میدان نیشابور خاک
مشاهده کامل شعر
5.
بود آن دیوانه دل برخاسته
بود آن دیوانه دل برخاسته
برهنه میرفت و خلق آراسته
گفت یا رب جبهٔ ده محکمم
هم چو خلقان دگر کن خرمم
هاتقش آواز داد و گفت هین
آفتاب گرم دادم درنشین
گفت یا رب تا کیم داری عذاب
جبهای نبود ترا به ز آفتاب
مشاهده کامل شعر
6.
رابعه در راه کعبه هفت سال
رابعه در راه کعبه هفت سال
گشت بر پهلو زهی تاج الرجال
چون به نزدیک حرم آمد به کام
گفت آخر یافتم حجی تمام
قصد کعبه کرد روز حج گزار
شد همی عذر زنانش آشکار
بازگشت از راه و گفت ای ذوالجلال
راه پیمودم به پهلو هفت سال
مشاهده کامل شعر
7.
بود در کنجی یکی دیوانه خوار
بود در کنجی یکی دیوانه خوار
پیش او شد آن عزیز نامدار
گفت میبینم ترا اهلیتی
هست در اهلیتت جمعیتی
گفت کی جمعیتی یابم ز کس
چون خلاصم نیست از کیک و مگس
جملهٔ روزم مگس دارد عذاب
جملهٔ شب نایدم از کیک خواب
مشاهده کامل شعر
8.
کرده بود آن مرد بسیاری گناه
کرده بود آن مرد بسیاری گناه
توبه کرد از شرم، بازآمد به راه
بار دیگر نفس چون قوت گرفت
توبه بشکست و پی شهوت گرفت
مدتی دیگر ز راه افتاده بود
در همه نوعی گناه افتاده بود
بعد از آن دردی درآمد در دلش
وز خجالت کار شد بس مشکلش
مشاهده کامل شعر
9.
یک شبی روح الامین در سد ره بود
یک شبی روح الامین در سد ره بود
بانگ لبیکی ز حضرت میشنود
بندهای گفت این زمان میخواندش
میندانم تا کسی میداندش
این قدر دانم که عالی بنده ایست
نفس او مرده است او دل زنده ایست
خواست تا بشناسد او را آن زمان
زو نگشت آگاه در هفت آسمان
مشاهده کامل شعر
10.
صوفیی میرفت در بغداد زود
صوفیی میرفت در بغداد زود
در میان راه آوازی شنود
کان یکی گفت انگبین دارم بسی
میفروشم سخت ارزان، کو کسی
شیخ صوفی گفت ای مرد صبود
میدهی هیچی به هیچی، گفت دور
تو مگر دیوانهای ای بوالهوس
کس به هیچی کی دهد چیزی به کس
مشاهده کامل شعر
بعدی
عطار نیشابوری
عطار نیشابوری
آثار شاعر