گفت روزی شاه مسعود از عطار نیشابوری منطقالطیر 1
1. گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
1. گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
1. خونیی را کشت شاهی در عقاب
دید آن صوفی مگر او را به خواب
1. ناگهی محمود شد سوی شکار
اوفتاد از لشگر خود برکنار
1. شیخ نوقانی بنیشابور شد
رنج راه آمد برو رنجور شد
1. بود آن دیوانه دل برخاسته
برهنه میرفت و خلق آراسته
1. رابعه در راه کعبه هفت سال
گشت بر پهلو زهی تاج الرجال
1. بود در کنجی یکی دیوانه خوار
پیش او شد آن عزیز نامدار
1. کرده بود آن مرد بسیاری گناه
توبه کرد از شرم، بازآمد به راه
1. یک شبی روح الامین در سد ره بود
بانگ لبیکی ز حضرت میشنود
1. صوفیی میرفت در بغداد زود
در میان راه آوازی شنود
1. حق تعالی گفت قارون زار زار
خواند ای موسی ترا هفتاد بار
1. چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت میبردند تابوتش به راه