1 گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی
2 راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق گر تو را اهلیتی بودی تو را بر گویمی
3 چند گویی راز دل ناگفته مگذار و بگو خود نگویی تا کرابرگویمی گر گویمی
4 زیرکان هستند کز پالان جوابم آورند فیالمثل در پیش ایشان گر من از خر گویمی
1 الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی
2 به کنعان بی تو واشوقاه میگویند پیوسته تو گه دل بستهٔ چاهی و گه در بند زندانی
3 تو خوش بنشسته با گرگی و خون آلوده پیراهن برادر برده از تهمت به پیش پیر کنعانی
4 برو پیراهنی بفرست از معنی سوی کنعان که تا صد دیده در یک دم شود زان نور نورانی
1 نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم
2 بی آب و دانه در قفسی تنگ ماندهام پرها زنم چو زین قفس تنگ بر پرم
3 زان چرخ چنبری رسن و دلو ساخته است تا سر در آرد از رسن خود به چنبرم
4 سیرم ز روز و شب که درین حبس پر بلا روزی به صد زحیر همی با شب آورم
1 دلی پر گوهر اسرار دارم ولیکن بر زبان مسمار دارم
2 چو یک همدم نمیدارم در آفاق سزد گر روی در دیوار دارم
3 چو هیچ آزادهٔ داننده دل نیست چه سود ار جان پر از گفتار دارم
4 درین تنهایی و سرگشتگی من نه یک همدم نه یک دلدار دارم
1 آنچه در قعر جان همییابم مغز هر دو جهان همییابم
2 وانچه بر رست از زمین دلم فوق هفت آسمان همییابم
3 در رهی اوفتادهام که درو نه یقین نه گمان همییابم
4 روز پنجه هزار سال آنجا همچو باد وزان همییابم
1 ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه وی از تو هم پر هم تهی هر دو جهان سبحانه
2 ای از هویدایی نهان وی از نهانی بس عیان هم بر کناری از جهان هم در میان سبحانه
3 چرخ آستان درگهت شیران عالم روبهت حیران بمانده در رهت پیر و جوان سبحانه
4 در کنه تو عقل و بصر هم اعجمی هم بی خبر جان طفل لب از شیر تر تن ناتوان سبحانه
1 ای همنفسان تا اجل آمد به سر من از پای درافتادم و خون شد جگر من
2 رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز نه هست امیدم که کس آید به بر من
3 آخر به سر خاک من آیید زمانی وز خاک بپرسید نشان و خبر من
4 گر خاک زمین جمله به غربال ببیزند چه سود که یک ذره نیابند اثر من
1 آتش تر میدمد از طبع چون آب ترم در معنی میچکد از لفظ معنیپرورم
2 بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد بیش میارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم
3 دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک بکر میزایند از ایشان شعر همچون شکرم
4 چون برون آرم ز خاطر در معنیهای بکر از درون طبع منکر ریب و شک بیرون برم
1 ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
2 غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است کانجا نه اندک است و نه بسیار آمده
3 اینجا حلول کفر بود اتحاد هم کین وحدتی است لیک به تکرار آمده
4 یک صانع است و صنع هزاران هزار بیش جمله ز نقد علم نمودار آمده
1 اگر به مدت جاوید ذرههای جهان سخنسرای شوندی به صدر هزار زبان
2 صفات ذات جهانآفرین دهندی شرح ز صد هزار یکی در نیایدی به بیان
3 سخن عرض بود اندر عرض کجا گنجد منزهی که برون است از زمان و مکان
4 خدای پاک قدیم ازل که در ره او به چشم عقل کم از ذره است هر دو جهان