1 جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
2 تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
3 من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده تو در میان جانم گنجی نهان نهاده
4 گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده
1 گر چنین سنگدل بمانی تو وه که بس خونها برانی تو
2 چه بلایی بر اهل روی زمین از بلاهای آسمانی تو
3 از تو صد فتنه در جهان افتاد فتنهٔ جملهٔ جهانی تو
4 فتنه برخیزد آن زمان که سحر فرق مشکین فرو فشانی تو
1 باز آمدهای از آن جهانم من پیدا شدهای از آن نهانم من
2 کار من و حال من چه میپرسی کین میدانم که می ندانم من
3 هرچند که در جهان نیم لیکن سرگشتهتر از همه جهانم من
4 در هر نفسی هزار عالم را از پس کنم و به یک مکانم من
1 ای ذرهای از نور تو بر عرش اعظم تافته از عرش اعظم در گذر بر هر دو عالم تافته
2 آن ذره ذریت شده خورشید خاصیت شده سر تا قدم نیت شده بر جان آدم تافته
3 اولاد پیدا آمده خلقی به صحرا آمده پس بیمحابا آمده بر بیش و بر کم تافته
4 یک موی تو در صبحدم بر گاو و آهو زد رقم مشک است یا عنبر بهم موی تو بر هم تافته
1 در رهت حیران شدم ای جان من بی سر و سامان شدم ای جان من
2 چون ندیدم از تو گردی پس چرا در تو سرگردان شدم ای جان من
3 در فروغ آفتاب روی تو ذرهٔ حیران شدم ای جان من
4 در هوای روی تو جان بر میان از میان جان شدم ای جان من
1 بار دیگر روی زیبایی ببین عقل و جان را تازه سودایی ببین
2 از غم آن پیچ زلف بیقرار زاهدان را ناشکیبائی ببین
3 در جمالش هر که را آن چشم هست تا ابد در خود تمنایی ببین
4 در میان اهل دل هر ساعتش غارتی نو تازه غوغایی ببین
1 برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو بس خون که از دلها بریخت آن غمزهٔ خونریز تو
2 ای زلفت از نیرنگ و فن کرده مرا بی خویشتن شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آمیز تو
3 در راه تو از سرکشان نی یاد مانده نی نشان چون کس نماند اندر جهان تا کی بود خونریز تو
4 شد بی تو ای شمع چگل دیوانگی بر من سجل از حد گذشت ای جان و دل درد من و پرهیز تو
1 ای روی تو آفتاب کونین ابروی تو طاق قاب قوسین
2 بر روی جهان ندیده چشمی نقدی روشن چو چشم تو عین
3 جز چشمهٔ کوثر لب تو یک چشمه ندید چشم بحرین
4 دیدم کمر تو را ز هر سوی مویی آمد میانش مابین
1 ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده در هر زبان خوشی لب تو مثل شده
2 آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال تو لطف ازل شده
3 از نیم ذره پرتو خورشید روی تو ارواح حال کرده و اجسام حل شده
4 جانها ز راه حلق برافکنده خویشتن در حلقههای زلف تو صاحب محل شده
1 در کنج اعتکاف دلی بردبار کو بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
2 اندر میان صفهنشینان خانقاه یک صوفی محقق پرهیزگار کو
3 در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
4 در حلقهٔ سماع که دریای حالت است بر آتش سماع دلی بیقرار کو