1 تا دل اندر نظر آورده نگار عجبی ز اشک خونین برخم کرده نگار عجبی
2 کرده از خون شهیدان کف سیمین گلرنگ بسته تهمت بحنا حیله شعار عجبی
3 سر سیر چمنم نیست چه در حسن تراست ز ریاحین و گل و سبزه بهار عجبی
4 بازوی حسن تو نازم که ز چشم و ابروت بکمندی عجب افکنده شکار عجبی
1 خوبان همه چو صورت تو دلنشین چو جانی گر گوش حق شنو هست هم اینی و هم آنی
2 از شوق روی دلبر دارم دلی بر آذر ای پرده دار آن در زان پرده کی نشانی
3 با دوست همنشینیم و ز هجر او دلم خون تا سر این بگوید کویار نکته دانی
4 هر دل که نور حق دید جز نور حق نباشد نی نزد او زمینی است نی پیشش آسمانی
1 عشق است حیات جاودانی سرمایهٔ عیش و کامرانی
2 گر عشق نبود خود نبودی هرگز نه زمین نه آسمانی
3 پیرایهٔ عشق اگر نیستی کی داشت عروس حسن آنی
4 از عشق گرفت زینت و زیب اوراق کتاب کن فکانی
1 ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
2 چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
3 چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
4 نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
1 اَلا مَن مُبَلِغٌ سَلُمی سَلامی که در راهش دهم جان گرامی
2 نسیم صبح و بانگ مرغ برخاست نَسیمی هاتَ لی کَأسُ المُدامی
3 مکن ناصح مرا دیگر ملامت فَاِنّی لا اُبالِی بِاَلملامی
4 مغنّی ساز کن صوت و صدائی لَیُجلُوا مِن صَد اَقلبی الظَّلامی
1 از غصّه دلم خون است در گوشهٔ تنهائی آخر نه مسلمانی است تا چند شکیبائی
2 یک ره ز اسیر خویش احوال نمی پرسی مُردَم به سر بالین یک بار نمی آئی
3 اندر خور ما آمد این خرقه درویشی بر قامت آن شد راست آن کسوت دارائی
4 ای دست هنرمندان کوتاه ز دامانت وی عقل خردمندان در عشق تو شیدائی
1 اَلا یا نَفسُ غُزتُک اَلاَمانی چو صنعان تا بکی این خوکبانی
2 رفیقانت کشش دارند و کوشش و کم فیک التقاعد و التوانی
3 به ترسا زادهٔ طبعی گرفتار بدار القدس یهواک الغوانی
4 همه اهل حرم در انتظارت بکلیاء شیدت المبانی
1 مپند ار او نهان و تو عیانی تو در سبحات سبحانی نهانی
2 چو تو باشی نه برخورد اراز اوئی چو او باشد تو کی اندر میانی
3 گمان بگذار و بر نور یقین پیچ که بیشک او یقین و تو گمانی
4 توئی هستی نما و اوست هستی سرابی او چو آب زندگانی
1 نبود چو ماه روی تو تابنده اختری نامد مثال لعل تو رخشنده گوهری
2 از خیل آن و حسن کشی بر سرم سپاه بر یک تنی که دیده شبیخون لشگری
3 صد آفرین بصنع جهان آفرین که او جا داده صد جهان ملاحت بپیکری
4 گلزار خلد را شکند عطر خاطرم چون یاد آورم سر زلف معنبری
1 نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری
2 نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری
3 به تنگ آمددلم ازنام و از ننگ ای جنون شوری نشد از عقل آسان مشگلم ای عشق تدبیری
4 رهم بس سنگلاخ ای رخش همت پای رفتاری شبم زان تار موتار ای فروغ دیده تنویری