1 ای دل بیا بکوی خرابات جا کنیم با پیر میفروش بجان اقتدا کنیم
2 بر آستان پیر خرابات سرنهیم بر عهد بندگی و ارادت وفا کنیم
3 خود را ز قید زهد و ریایی برون بریم باشد کزان کدورت دل را صفا کنیم
4 با شاهد و شراب دمی همدمی شویم خود را به بیخودی بخدا آشنا کنیم
1 یار در جانست و جان جویان که آن جانان کجاست دل بدلبر همدم و پرسان ز جان کان جان کجاست
2 ای دل غافل چه مینالی ز درد فرقتش من چو در عین وصالم آخر این هجران کجاست
3 می نماید عکس رخسارش ز مرآت جهان حسن او پیداست از عالم بگو پنهان کجاست
4 یار در دل ساکن است ای جان چرا سرگشته ای هر طرف جویی خبر کان منزل جانان کجاست
1 ما دو عالم را همه لا دیده ایم لا چه باشد جمله الا دیده ایم
2 در لباس جمله ذرات جهان مهر روی او هویدا دیده ایم
3 نور خورشید جمال او عیان از همه پنهان و پیدا دیده ایم
4 هر که ره یابد ببزم وصل دوست هردمش عیدی مهنا دیده ایم
1 جام جهان نما دل انسان کامل است مرآت حق نما بحقیقت همین دل است
2 دل مخزن خزاین سرالهی است مقصود هر دو کون ز دل جو که حاصل است
3 مهر جمال دوست ز هر ذره عیان بیند دلی که با مه رویش مقابل است
4 محروم شد ز دولت و از عمر برنخورد هرکس که او ز لذت دیدار غافل است
1 ای مهر تو کرده خانه در جان و دلم بسرشته غم عشق تو در آب و گلم
2 از بهر نثار تو ندارم چیزی جز جان و دلی ازین بغایت خجلم
1 ای دل ز جفای او چو نالی هر دم کز ناله بخاطرش نشیند گردم
2 در جان غم عشق او نهان باید داشت تا بردگران عیان نگردد دردم
1 تا عشق تو خیمه زد بصحرای دلم بگرفت سپاه غم سراپای دلم
2 از لشکر غم چو ملک دل گشت خراب جان نعره زند که وا دلم وای دلم
1 کافر عشقم مسلمان نیستم بت پرستم اهل ایمان نیستم
2 رندم و آزاده از خلد و جحیم در هوای حور و غلمان نیستم
3 فرد و یکتاام براه عشق یار همچو زاهد از دورنگان نیستم
4 حق پرستم نه چو زاهد خودپرست مؤمنم از بت پرستان نیستم
1 آئینه خدا بخدا مرتضی علیست گنج بقا و نور لقا مرتضی علیست
2 مشکل گشا بقول سلونی ولو کشف معجزنما بروز وغا مرتضی علیست
3 صاحب لوای منزلت قربت و وصال مسندنشین ملک دنا مرتضی علیست
4 خورشید آسمان ولایت ولی حق خیرالوری و نور هدی مرتضی علیست
1 دوش اندر بزم وصل یار بودم تا به روز شب همه شب مست آن دیدار بودم تا به روز
2 بیرقیب و مدعی در گلشن عیش و طرب همنشین با آن گل بیخار بودم تا به روز
3 گهگهی در خواب مستی بیخود و گاهی دگر در هوای روی او بیدار بودم تا به روز
4 با خیال چشم مخمورش چو رند میپرست یک دو دم مست و دمی هشیار بودم تا به روز