1 ما دل و دین در قمار عشق جانان باختیم خلوت جانرا ز رخت غیر وا پرداختیم
2 تا نباشد قلب نقد جان و دل در عشق او سالها در بوته درد و غمش بگداختیم
3 چون وصال او نشد حاصل من مشتاق را سوختیم از آتش شوق و بهجران ساختیم
4 ما بچوگان رضا بودیم گوی عاشقی تا سمند عشق در میدان محنت تاختیم
1 تا عشق ترا بجان و دل بگزیدیم مهر دو جهان ز جان و دل ببریدیم
2 نقد دو جهان بهای درد و غم تو دادیم و غم ترا بجان بخریدیم
1 مخمور شراب جام وحدت مائیم دردی کش میخانه کثرت مائیم
2 آزاده ز طعن دشمن و جور رقیب با دوست حریف بزم قربت مائیم
1 درد عشقش مرهم جان منست کفر عشقش عین ایمان منست
2 بی سرو سامان شدن در عشق دوست هم بجان او که سامان منست
3 آیت دیوانگی و عاشقی گوبیا خود خاص درشان منست
4 در نظربازی و قلاشی کنون در همه آفاق دستان منست
1 طالب وصل ترا خانه چه کعبه چه کنشت مست دیدار ترا جای چه دوزخ چه بهشت
2 دست بیچون کرم طینت ما روز ازل ز آتش عشق وز آب خم و پیمانه سرشت
3 هرچه در هر دو جهان صورت هستی دارد جمله مرآت رخ اوست چه زیبا و چه زشت
4 روضه جنت عارف دل دانا باشد که درو حور و قصورست و گل و لاله و کشت
1 مرا با دوزخ و جنت چه کار است مراد عاشقان دیدار یار است
2 دلی کز هر دو عالم نیست یکتا کجا در مجلس وصل تو بار است
3 بده ساقی ز جام بیخودی می که از ننگ خودی جان در خمار است
4 فنا و نیستی در عشق فخرست ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است
1 من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
2 من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
3 منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را بیکدم دم کشم هر دم ز مستی باز بخروشم
4 منم آن عاشق بیخود که هم معشوقم و عاشق ندانم من منم یا او عجب حیران و مدهوشم
1 توئی که مشرق انوار و ذات اسمائی توئی که قطره و موج و حباب و دریائی
2 توئی که آدم و نوح و خلیل و داودی توئی که احمد و موسی و خضر و عیسائی
3 محیط مرکز افلاک و انجم و املاک توئی که اصل اصول نهان و پیدائی
4 توئی که بحر حیاتی و کوه علم و یقین توئی که جمله جهان را چو چشم بینائی
1 در هر چه نظر کنم ترا می بینم من غیر تو از جهان کجا می بینم
2 هر نیک و بدی که در همه عالم هست آئینه روی جانفزا می بینم
1 آن دلبر پنهانی سرمست بصحرا شد خود را بجهان بنمود عالم همه شیدا شد
2 آن کسوت بیچونی برکند لباس چون پوشید و برون آمد سر فتنه و غوغا شد
3 در عشوه و ناز آمد معشوقه و عاشق گشت گه لیلی و مجنون است گه وامق و عذرا شد
4 هر دم بدگر جلوه بنمود رخ خود را از عشوه گوناگون غارتگر دلها شد