منادی در منادی از اسیری لاهیجی دیوان اشعار 13
1. منادی در منادی این ندایست
که درد عشق را درمان فنایست
1. منادی در منادی این ندایست
که درد عشق را درمان فنایست
1. آئینه خدا بخدا مرتضی علیست
گنج بقا و نور لقا مرتضی علیست
1. آن دلبر پنهانی سرمست بصحرا شد
خود را بجهان بنمود عالم همه شیدا شد
1. دوش اندر بزم وصل یار بودم تا به روز
شب همه شب مست آن دیدار بودم تا به روز
1. هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل
عالم نبود ذره اندر فضای دل
1. من که خورشید جمال تو عیان می بینم
عکس روی تو ز مرآت جهان می بینم
1. ما دل و دین در قمار عشق جانان باختیم
خلوت جانرا ز رخت غیر وا پرداختیم
1. ما مست شراب لعل یاریم
مخمور دو چشم پرخماریم
1. ساقی شراب عشق ده تا از خرد یکسو شوم
مست و خرابم کن چنان کز ما برآیم هو شوم
1. کافر عشقم مسلمان نیستم
بت پرستم اهل ایمان نیستم
1. من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
1. ما دو عالم را همه لا دیده ایم
لا چه باشد جمله الا دیده ایم