1 تا مستی هستیت نگردد لاشی از جام وصال او کجا نوشی می
2 تا در نظرت نقش توئی می ماند در کوی حقیقت نبری هرگز پی
1 ای دل به غم فراق دایم خونی وی جان بامید وصل جانان چونی
2 شوقت همه روزه بیشتر میگردد زان رو که بعشق هر زمان افزونی
1 سرمایه عمر من بسودای تو رفت نقد دو جهان مرا بیغمای تو رفت
2 جان و دلم از جهان بصد حسرت و آه با درد فراق وداغ غم های تو رفت
1 واصل بجهان بی مثالی مائیم عارف بصفات لایزالی مائیم
2 در بحر هویتش چو فانی شده ام باقی ببقای بی زوالی مائیم
1 چون سبزه دمیده شد به بستان رخت بشکفت بنفشه در گلستان رخت
2 دارد همه روز و شب فغان بلبل مست کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت
1 نور رخت از ظلمت زلفت پیداست لیکن نظر چنین نصیب داناست
2 عارف ز جهان بروی تو می نگرد برکوری آنکه دیده اش ناپیداست
1 تا مهر جمال تو هویدا شده است از پرتو او دو کون پیدا شده است
2 تا دیده برخسار تو بینا شده است جان و خردم ز دیده شیدا شده است
1 آن نقد نبی که در ولایت شاهست برچرخ هدایت آفتاب و ماه است
2 در خلق حسن حسین ثانی بجهان میدان بیقین کامیر روح الله است
1 ای دیده همیشه طالب دیداری دانم همه دم هوای وصلش داری
2 دلبر چو میان جان و دل گشت مقیم او را ز چه رو تو دور می اندازی
1 دادم دل خود بعشق یاری که مپرس کردم هوس وصل نگاری که مپرس
2 تا دل ببلای غم گرفتار آمد دارم ز جفاش روزگاری که مپرس