1 تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا
2 از تجلی جمال تو دل و جان جهان مست و لایعقل و شیداست زهی حسن لقا
3 جز جمالی که بهر لحظه نماید رخ دوست نیست درد دل ما را بجهان هیچ دوا
4 بیخود از باده عشقند چه هشیار و چه مست همه مست می وصلند چه شاه و چه گدا
1 پیش از بنای دیر جهان دیر سالها با دوست بودهایم به انواع حالها
2 سرخوش ز جام وصل و در آغوش یار خود بودیم بیجفای رقیب و ملالها
3 معشوق را به ما نظری عاشقانه هست ورنه چرا کند همه غنج و دلالها
4 در هر لباس روی نماید به دلبری گر شرح عشوههاش بگویم فیالها
1 عاشق ورند و بیخودم تن تللا تلا تلا مست شراب سرمدم تن تللا تلا تلا
2 ساقی جام وحدتم مست مدام حیرتم نیست خبر ز کثرتم تن تللا تلا تلا
3 از خم اوست جوش ماو ز می او خروش ما مست ازوست هوش ما تن تللا تلا تلا
4 عاشق روی دوستم واله حسن اوستم مغز شدم نه پوستم تن تللا تلا تلا
1 ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما
2 زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه دنیا و دین مرا
3 از جام عشق جمله جهان مست و بیخودند رقاص و کف زنان همه گویند تن تلا
4 پر شد زیار عرصه کونین و همچنان بی دیده در طلب که کجا جویمش کجا
1 از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا فانی شدن ز خویش بود حال اولیا
2 تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل کی در حریم وصل شود جانت آشنا
3 جانهای بیدلان زده آتش بهر دو کون از شوق روی دلبر بی چون بی چرا
4 طی کرد راه و زود بمطلوب خود رسید هر کو بصدق در ره عشقش نهاد پا
1 دو عالم خواه زیر و خواه بالا همه آئینه حقاست تعالی
2 وجود جمله موجودات از تو تو ظاهر در همه جل و جلالا
3 یکی ذاتست ظاهر خواه باطن یکی هستی است ز اسفل تا باعلا
4 چنان کز بحر صد موجی برآید همان دریاست این گفتم مثالا
1 ای روی چو خورشیدت تابان ز همه اشیا ز آئینه هر ذره حسن رخ تو پیدا
2 از پرتو روی تو پیداست همه عالم وز مهر جمال تو ذرات جهان شیدا
3 در آینه رویت شد جمله جهان ظاهر هم مظهر حسن تست گر صورت و گر معنی
4 از نور رخت روشن گر کعبه و گر مسجد وز کفر خم زلفت پیداست کلیساها
1 می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما
2 در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما
3 حسن او پیداست ما محجوب هستی خودیم شد حجاب روی جانان پرده پندار ما
4 در لباس هر چه بینی آن پری رورو نمود نیست عالم غیر مرآت جمال یار ما
1 تا جان مرا شد بغم عشق تولا کردم ز قرار و خرد و صبر تبرا
2 با چاشنی عشق برابر نتوان کرد نه آرزوی دنیی و نه لذت عقبی
3 در هر دو جهان از هوس دیدن رویت عاشق نکند جز بسر کوی تومأوی
4 ذرات دو عالم همه مست می عشقند در بزم شهود تو نه ادناست نه اعلا
1 جمال یار می بینم ز روی صورت و معنی که پیش چشم مجنونست عالم سربسر لیلی
2 چو شد مشهور در عالم جمال یار و عشق ما چرا افسانه میگوید کسی از وامق و عذرا
3 بعالم کی بدی نام و نشان عالم و آدم اگر از پرده هر دو نبودی حسن تو پیدا
4 کجا حسن دل افروز تو دیدی عاشق بیدل اگر لطف تو نگشودی نقاب از روی جان افزا