1 ای عشق تو آتش زده در خرمن جانها وز سوز غمت سوخته دلها و روانها
2 خون شد دل عشاق ز دست الم عشق شرح غم عشق تو برونست ز بیانها
3 از شوق جمال تو دل چرخ پرآتش بیصبر و قرار از غم تو دور و زمانها
4 محرم به حریم تو نه نام و نه نشانست بینام و نشان در حرمت نام و نشانها
1 یا غایة المقاصد یا منتهی المنی یا اجمل المجامل یا اکمل الوری
2 کان المراد ذاتک من خلق عالم لو لم تکن لما خلق الارض و السما
3 مقصود هر دو کون تو بودی از ابتدا لولاک شاهدست بدین دعوی از خدا
4 مجموعه صفات کمالست ذات تو معنی و صورتت شده مبدا و منتها
1 ای ماه برون آمده از مشرق بطحا تابان ز رخت شعشعه نور تجلی
2 خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم انوار الهی ز جبین تو هویدا
3 از پرتو روی تو مه و مهر منور وان نورسیه از خم زلفین تو پیدا
4 ایجاد جهان را چو غرض نور تو بودست دارند بمهرت همه ذرات تولا
1 از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا فانی شدن ز خویش بود حال اولیا
2 تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل کی در حریم وصل شود جانت آشنا
3 جانهای بیدلان زده آتش بهر دو کون از شوق روی دلبر بی چون بی چرا
4 طی کرد راه و زود بمطلوب خود رسید هر کو بصدق در ره عشقش نهاد پا
1 وقت نماز ز عشق شنیدم عجب ندا قد اذن الموئذن حیوا علی الفنا
2 ای دل بذوق زهر فنا نوش و غم مخور بعدالفناء قد تجدالعز والبقا
3 گوید خرد که پر خطر است این طریق عشق والله لا اخاف من الموت فی الهوی
4 گر پیش ازین جمال تو پنهان ز خلق بود الان ذکر حسنک قد شاع فی الوری
1 برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را
2 مرا دعوت مکن واعظ بحوران از قصور خود که ما دیدار میخواهیم نه دنیا(و) نه عقبی را
3 ترا گردیده مجنون نباشد کی توانی دید شعاع پرتو حسن جهان افروز لیلی را
4 نداری دیده معنی، ندیدی زان، مه رویش ز حسن صورت یوسف نباشد بهره اعمی را
1 اگر از چهره ذاتش برافتد برده اسما ز تاب پرتو حسنش فنا گردد همه اشیا
2 ز جام باده عشقش همه ذرات سرمستند گرفت آفاق ازین معنی سراسر فتنه و غوغا
3 همان یک باده با هر کس دهد ساقی ز دیگر جام کند وامق ز عذرا مست و مجنون از رخ لیلی
4 تجلی میکند هر دم بعالم شاهد حسنش اگر دیدار میخواهی بیاور دیده بینا
1 تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا
2 از تجلی جمال تو دل و جان جهان مست و لایعقل و شیداست زهی حسن لقا
3 جز جمالی که بهر لحظه نماید رخ دوست نیست درد دل ما را بجهان هیچ دوا
4 بیخود از باده عشقند چه هشیار و چه مست همه مست می وصلند چه شاه و چه گدا
1 عاشق ورند و بیخودم تن تللا تلا تلا مست شراب سرمدم تن تللا تلا تلا
2 ساقی جام وحدتم مست مدام حیرتم نیست خبر ز کثرتم تن تللا تلا تلا
3 از خم اوست جوش ماو ز می او خروش ما مست ازوست هوش ما تن تللا تلا تلا
4 عاشق روی دوستم واله حسن اوستم مغز شدم نه پوستم تن تللا تلا تلا
1 پیش از بنای دیر جهان دیر سالها با دوست بودهایم به انواع حالها
2 سرخوش ز جام وصل و در آغوش یار خود بودیم بیجفای رقیب و ملالها
3 معشوق را به ما نظری عاشقانه هست ورنه چرا کند همه غنج و دلالها
4 در هر لباس روی نماید به دلبری گر شرح عشوههاش بگویم فیالها