1 هست بسم اللّه الرحمن الرحیم مصحف آیات اسرار قدیم
2 نام حق سر دفتر هر دفتر است آنچه بی نام خ دایست ابتر است
3 افتتاح نامها از نام او هر دو عالم جرعه نوش از جام او
4 حمد بی علت خدا را لایقست علت و معلول بروی عاشقست
1 یا الهی انت منان الکریم صاحب الاکرام و المن العظیم
2 تا بکی باشم ز دیدارت جدا روی بنما تا کنم جان را فدا
3 باده ای ده کز خودم سازد خلاص تا در آیم بی خبر در بزم خاص
4 باز کن آخر در میخانه را در ببند این خانۀ افسانه را
1 آن حبیب خاص رب العالمین آن شفیع خلق عالم یوم دین
2 گشته تابان مهر و مه از روی او منزل جانها خم گیسوی او
3 از جمال اوست عالم را صفا گشته از خوانش دو گیتی بانوا
4 اوست ایجاد جهان را واسطه در میان خلق و خالق ر ابطه
1 ملک دین را آنکه حالی مقتداست زبدۀ اولاد ختم انبیاست
2 آن محمد نام عیسی مرتبت ملک معنی را سلیمان منزلت
3 آمده از غیب نامش نور بخش بوده چون خورشید ذاتش نور بخش
4 باطن او مخزن سرّ علی است قرة العین نبی است و ولی است
1 پاک شو از نخوت و حرص و حسد تا که باشی بندۀ پاک احد
2 از تکبر وز رعونت دور باش تا که گردی زاولیای خواجه تاش
3 هر که از اخلاق بد وارسته شد او به اوصاف نکو پیوسته شد
4 لطف و احسان و کرم را پیشه کن نیکویی کن وز بدی اندیشه کن
1 گر هوای این سفر داری دلا دامن رهبر بگیر و برتر آ
2 خود ارادت ترک عادت می شمر ترک عادت را سعادت می شمر
3 گر ارادت بدو راه طالب است لیک بر دیگر منازل غالب است
4 چون ارادت در درون پیدا شود راه حق را او به جان جویا شود
1 من که بگذشتم ز نقش آب و گل رهروان را بنده ام از جان و دل
2 من که دامن از جهان بر چیده ام عشق اهل دل به جان بگزیده ام
3 من که دارم از همه عالم فراغ مهر کامل کرده ام در سینه داغ
4 من که از سر دو عالم آگهم بر در اهل دلان خاک رهم
1 این حکایت بشنو از پیر و مرید تا که گردی در ار ا د ت بر مزید
2 شیخ دارانی که شیخ فقر بود بو سلیمان نام و قطب عصر بود
3 یک مریدی داشت با صدق و صفا بود احمد نام آن کان وفا
4 اتفاقاً بود روزی مجلسی بو سلیمان حاضر و مردم بسی
1 گر وصال دوست می خواهی بیا بنده شود این خواجۀ دل زنده را
2 خواجۀ دل زنده قطب عالم است مرکز دوران چرخ اعظم است
3 مهدی و هادی ره آن کامل است کز خودی وارسته با حق واصل است
4 ز آفرینش مقصد و مقصود اوست اوست مغز و جمله عالم همچو پوست
1 رهزنان چون رهنما پنداشتی احمد و بوجهل چون هم داشتی
2 اشقیا از اولیا نشناختی دین و دنیا را از آ ن درباختی
3 کرده ای اعمی تر از خود پیر راه لاجرم هرگز ندانی ره ز چاه
4 غول را کردی تصور رهنما تا که گشتی منکر اهل خدا