1 درآمد موکب عید همایون که بر صاحب مبارک باد و میمون
2 سپهر مجد مجدالدین که شاهان ز مجدش ملک را کردند قانون
3 عدو بندی که کلکش در دهاده کند گل را ز خون فتنه گلگون
4 بکاهد وقت خشمش عمر در مرگ بغلطد گاه کینش مرگ در خون
1 حبذا بخت مساعد که سوی حضرت شاه مردمی کرد و رهم داد پس از چندین گاه
2 بعد ما کز سر حسرت همه روز افکندی سخن رفتن و نارفتن من در افواه
3 اندر آمد ز در حجرهٔ من صبحدمی روز بهمنجنه یعنی دوم از بهمن ماه
4 سال بر پانصد و سی و سه ز تاریخ عجم گفت برخیز که از شهر برون شد همراه
1 ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو
2 ای چرخ پست همبر رای رفیع تو وی ابر زفت همبر بذل بنان تو
3 آرام خاک تابع پای رکاب تست تعجیل باد والهٔ دست و عنان تو
4 اسباب دهر دادهٔ دست سخای تو اشکال عقل سخرهٔ کشف و بیان تو
1 خاص سلطان علاء دین اله میر اسحاق صدر مجلس شاه
2 آسمانیست آفتابش رای آفتابیست آسمانش گاه
3 آن بلنداختری که پیش درش خاک روبند اختران به جباه
4 آنکه با عزمش آسمان عاجز وانکه با رایش آفتاب سیاه
1 ای ممالک را مبارک پادشاه ای سزای خاتم و تخت و کلاه
2 تیغ خونخوارت پذیرفتار فتح عفو جانبخشت خریدار گناه
3 روز کوشش بحر گردون کر و فر وقت بخشش چرخ دریا دستگاه
4 شاه احمد نام موسی معرکه شاه یوسف صدق یحیی انتباه
1 سه ماهه فراقت بر اهل خراسان بسی سال بودست آسان و آسان
2 به جانت که گر بیخبرهاء خیرت خبر داشت کس را تن از دل دل از جان
3 زبان بود در کامها بیتو خنجر نظر بود در دیدهها بیتو پیکان
4 یکی از تف سینه در قعر دوزخ یکی از نم دیده در موج طوفان
1 از محاق قضا برون شد ماه وز عرای خطر برون شد شاه
2 باز فراش عافیت طی کرد بستری غمفزای و شادیکاه
3 باز برداشت وهن ملت و ملک باز بفزود قدر مسند و گاه
4 زینت ملک پادشاه جهان زین دین خدای عبدالله
1 ای به گوهر تا به آدم پادشاه در پناه اعتقادت ملک شاه
2 ستر میمونت حریم ایزدست کاندرو جز کبریا را نیست راه
3 از سیاست آسمان بندد تتق گرچه در اندیشهسازی بارگاه
4 ناوک عصمت بدوزد چشم روز گر کند در سایهٔ چترت نگاه
1 ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته هرچه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته
2 ای ز رشک رونق بزمت سلیمان را خدای از تضرع کردن هبلی پشیمان یافته
3 منبر از یادت جناب خطبه عالی داشته دولت از نامت دهان سکه خندان یافته
4 هرچه دعوی کرده از رتبت امیرالمؤمنین روزگار از پایهٔ تخت تو برهان یافته
1 خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
2 چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
3 کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری جهانی کامل آمد خود به استقلال و تنهایی
4 زمان در امتثال امر و نهی او چنان واله که ممکن نیست در تعجیل او گنج شکیبایی