1 ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را
2 از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست گر کار گذاریست قلم را و کرم را
3 تقدیم تو جاییست که از پس روی آن افلاک عنان باز کشیدند قدم را
4 دین عرب و ملک عجم از تو تمامست یارب چه کمالی تو عرب را و عجم را
1 باز این چه جوانی و جمالست جهان را وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
2 مقدار شب از روز فزون بود بدل شد ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
3 هم جمره برآورد فرو برده نفس را هم فاخته بگشاد فروبسته زبان را
4 در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل آن روز که آوازه فکندند خزان را
1 سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا بهاء دین خدا آن جهان قدر و بها
2 ابوعلی حسن آن مسند سمو و علو که آفتاب جلالست و آسمان سخا
3 به قدر واسطهٔ عقد جنبش و آرام به عدل قاعدهٔ ملک آدم و حوا
4 کشد ز کلک خطا بر رخ قضا و قدر نهد به نطق حنا بر کف صواب و خطا
1 ای داده به دست هجر ما را خود رسم چنین بود شما را
2 بر گوش نهادهای سر زلف وز گوشهٔ دل نهاده ما را
3 تا کی ز دروغ راست مانند زین درد امید کی دوا را
4 هر لحظه کجی نهی دگرگون کس درندهد تن این دغا را
1 سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا علاء دین که سپهریست از سنا و علا
2 خلاصهٔ همه اولاد خاندان نظام خلاصهٔ به حقیقت خلاصهٔ به سزا
3 نظام داد مقامات ملک را به سخن چنانکه کار مقیمان خاک را به سخا
4 خدایگان وزیران که در مراتب قدر برش سپهر بود چون بر سپهر سها
1 زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را وز خاک برون برد قدر امن و امان را
2 در بلخ چه پیری و جوانی بهم افتاد اسباب فراغت بهم افتاد جهان را
3 چون بخت جوان و خرد پیر گشادند بر منفعت خلق در دست و زبان را
4 پیوسته ثنا گفت فلک همت این را همواره دعا گفت ملک دولت آن را
1 شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
2 دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
3 بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
4 دوش گفتند که رنجور ترک بود آری بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
1 اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
2 بلی قضاست به هر نیک و بد عنانکش خلق بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
3 هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
4 کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث ورای چون و چراست
1 ای ملک بهین رکن ترا کلک وزیرست کلکی که فلک قدرت و سیاره مسیرست
2 کلکیست که در نظم جهان خاصه ممالک تا عدل و ستم هست بشیرست و نذیرست
3 کلکی که بخواند به صریر آنچه نویسد وین سهلترین معجز آن کلک و صریرست
4 منسوج لعابش چه نسیجست کزو ملک یکسر همه بر صورت فردوس و سعیرست
1 صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست آن خواجهٔ شرعست که سلطان قضاتست
2 آن عقل مجرد که وجود به کمالش هم قاعده جنبش وهم اصل ثباتست
3 از نسبت او دولت ودین هر دو حمیدند این دانم وآن ذات که داند که چه ذاتست
4 اوصافت بزرگیش چه اصلی و چه مالیست کان را همه اوصاف فلک فرع و زکاتست