سپهر رفعت و کوه وقار از انوری ابیوردی قصیده 1
1. سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
علاء دین که سپهریست از سنا و علا
1. سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
علاء دین که سپهریست از سنا و علا
1. سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
بهاء دین خدا آن جهان قدر و بها
1. ای داده به دست هجر ما را
خود رسم چنین بود شما را
1. ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را
وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را
1. زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را
وز خاک برون برد قدر امن و امان را
1. باز این چه جوانی و جمالست جهان را
وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
1. نصر فزاینده باد ناصر دین را
صدر جهان خواجهٔ زمان و زمین را
1. صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
1. اینکه میبینم به بیداریست یا رب یا به خواب
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب
1. چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب
بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
1. گشت از دل من قرار غایب
کارم نشود به از نوایب