1 بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را
2 ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم وز عشقِ تو نه بس باشد ز هجرانِ تو بس ما را
3 کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید غمِ عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را
4 لبت چون چشمهٔ نوش است و ما اندر هوس مانده که بر وصلِ لبت یک روز باشد دسترس ما را
1 جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
2 زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را
3 رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی در حالِ خود گویم همی، یادی بوَد کارم تو را
4 آبِ رُخانِ من مبر، دل رفت و جان را درنگر تیمارِ کارِ من بخور، کز جان خریدارم تو را
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
3 مگذار مرا به ناز اگر چند خوب آید ناز نازنین را
4 منمای همه جفا گه مهر چیزی بگذار روز کین را
1 ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
2 از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
3 گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست خود بیتو در چه خور بود خواب و خور مرا
4 عمری کمان صبر همی داشتم به زه آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا
1 تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
2 سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
3 ساقی عشق بتم در جام امید وصال می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
4 زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او میبباید بردن او مستی به هشیاری مرا
1 گر باز دگرباره ببینم مگر اورا دارم ز سر شادی بر فرق سر او را
2 با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را
3 سوگند خورم من به خدا و به سر او کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
4 چندان که رسانید بلاها به سر من یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را
1 از دور بدیدم آن پری را آن رشک بتان آزری را
2 در مغرب زلف عرض داده صد قافله ماه و مشتری را
3 بر گوشهٔ عارض چو کافور برهم زده زلف عنبری را
4 جزعش به کرشمه درنوشته صد تختهٔ تازه کافری را
1 جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
2 در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
3 بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی فریاد و نالهای دل زار زار ما
4 دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند با ما به یادگاری از آن روزگار ما
1 ای غارت عشق تو جهانها بر باد غم تو خان و مانها
2 شد بر سر کوی لاف عشقت سرها همه در سر زبانها
3 در پیش جنیبت جمالت از جسم پیاده گشته جانها
4 در کوکبهٔ رخ چو ماهت صد نعل فکنده آسمانها
1 ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب وز شب تپانچهها زده بر روی آفتاب
2 بر سیم ساده بیخته از مشک سودهگرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب
3 خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب
4 دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب