1 غم عشق تو از غمها نجاتست مرا خاک درت آب حیاتست
2 نمیجویم نجات از بند عشقت چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست
3 مرا گویند راه عشق مسپر من و سودای عشق این ترهاتست
4 ز لعب دو رخت بر نطع خوبی مه اندر چارخانه شاه ماتست
1 حسن را از وفا چه آزارست که همه ساله با جفا یارست
2 خود وفا را وجود نیست پدید وین که در عادتست گفتارست
3 از برون جهان وفا هم نیست کاثرش ز اندرون پدیدارست
4 چه وفا این چه ژاژ میگویم که ازو حسن را چه آزارست
1 عشق تو بیروی تو درد دلیست مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
2 بیتو در هر خانه دستی بر سریست وز تو در هر کوی پایی در گلیست
3 بر در بتخانهٔ حسنت کنون دست صبرم زیر سنگ باطلیست
4 شادی وصلت به هر دل کی رسد تا ترا شکرانه بر هر غم دلیست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
3 دل من باز نمییابد صبر همه آفاق به غربال تو بیخت
4 ور نمییابد آن سلسله موی کار جانم به یکی موی آویخت
1 ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
2 از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
3 گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست خود بیتو در چه خور بود خواب و خور مرا
4 عمری کمان صبر همی داشتم به زه آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا
1 جرم رهی دوستی روی تست آفت سودای دلش موی تست
2 دل نفس از عشق تو تنها نزد در همه دلها هوس روی تست
3 ناوک غمزه مزن او را که او کشتهٔ هر غمزدهٔ خوی تست
4 هست بسی یوسف یعقوب رنگ پیرهنی را که درو بوی تست
1 در همه عالم وفاداری کجاست غم به خروارست غمخواری کجاست
2 درد دل چندان که گنجد در ضمیر حاصلست از عشق دلداری کجاست
3 گر به گیتی نیست دلداری مرا ممکن است از بخت دلباری کجاست
4 اندرین ایام در باغ وفا گر نمیروید گلی خاری کجاست
1 دل بیتو به صدهزار زاریست جان در کف صدهزار خواریست
2 در عشق تو ز اشک دیده دل را الحق ز هزار گونه یاریست
3 در راه تو خوارتر ز حاکم ای بخت بد این چه خاکساریست
4 کردیم به کام دشمن ای دوست دانم که نه این ز دوستاریست
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
3 در عشق تو بر امید سودی صد بار مرا زیان رسیدست
4 هرجا که رسم برابر من اندوه تو در میان رسیدست
1 گر باز دگرباره ببینم مگر اورا دارم ز سر شادی بر فرق سر او را
2 با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را
3 سوگند خورم من به خدا و به سر او کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
4 چندان که رسانید بلاها به سر من یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را