1 چون بر دل و سر نهم دو دست ای دلبر می پیش من آوری که بستان و بخور
2 جانا زکف تو چون ستانم ساغر دستی بر دل نهاده دستی بر سر
1 چون آتش خاطر مرا شاه بدید از خاک مرا بر زبر ماه کشید
2 چون آب یکی ترانه از من بشنید چون باد یکی مرکب خاصم بخشید
1 ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین دارندهٔ دولتی و دارندهٔ دین
2 در ملک تو همچو آفتابی به یقین او هفت فلک دارد و تو هفت زمین
1 چون نرگس اگر نهیم در خاکستر ور داریم اندر آب چون نیلوفر
2 ور بسپریم به پای همچون گل تر از شرم تو چون بنفشه بر نارم سر
1 ای از همه خسروان چو افریدون فرد وز دولت تو رسیده بر گردون گَرد
2 ای گشته به دولت تو روزافزون مرد ایزد به تو این جهان اهمها میمون کرد
1 در بر ملکا دل توانگر داری دریای محیط استکه در بر داری
2 تا برکف جام و بر سر افسر داری مه بر کف و آفتاب بر سر داری
1 هر شب که رهی فال ز روی تو زند مرغی شود و بال به سوی تو زند
2 هر نعره که پاسبان کوی تو زند گوییکه زجان مهرجوی تو زند
1 ای نور مه از جمال رخسارهٔ تو ای ظلمت شب ز خال رخسارهٔ تو
2 هرگز نفسی مباد کاین دیدهٔ من خالی بود از خیال رخسارهٔ تو
1 بگرفت شها قضای بد دامن من تا لشکر غم نشست پیرامن من
2 گر خست به تیر تو دل روشن من بخت تو نگاه داشت جان در تن من
1 دارند همه شگفت میران سپاه از ابلق شاه و ابرش فرخ شاه
2 فرق است میان هر دو سبحان الله کین سیر زحل دارد و آن رفتن ماه