1 چون سخن گوید یابم ز دهانش خبری چون کمر بندد بینم زمیانش اثری
2 زان نگویم خبری تاکه نگوید سخنی زین نبینم اثری تاکه نبندد کمری
3 هست هر بوسه چو شیرین شکری از لب او هست هر قطره ازین دیده چو رنگین گهری
4 کس به گوهر نخرد گرچه عزیزست شکر من به گوهر بخرم گر بفروشد شکری
1 بر هوا ابر بهاری سیم پالاید همی بر زمین باد شمالی مشک پیماید همی
2 گُلْستان نقاش گشت و نقشها سازد همی بوستان عطار گشت و عطرها ساید همی
3 هر درختی در چمن چون دختر رز حامله است بَچّگانِ رنگرنگ و گونهگون زاید همی
4 دارد از کافور کهسار افسری بر فرق خویش نور خورشید افسر از کُهسار بِرباید همی
1 ای خداوندی که تاج دین پیغمبر تویی شاه عالم را و شاه شرق را مادر تویی
2 نازش سلطان محمد در عراق از نام توست در خراسان نازش مُلک مَلِک سنجر تویی
3 این دو خسرو را که آرام دل و جان تواند در صلاح دولت و ملت نصیحتگر تویی
4 دولت جمشید و اسکندر به ایشان داد چرخ آفتاب دولت جمشید و اسکندر تویی
1 ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
2 داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
3 از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی از خم جَعْد و شکن با تودههای عنبری
4 تا ندیدم زلف مشکینت ندانستم که هست تار تبت حلقه حلقه بر جهاز ششتری
1 ماه است ساقی و قدح باده مشتری وین هر دو را منم بهدل و دیده مشتری
2 با مشتری مقارنه کردست ماه من فرخ بود مقارنهٔ ماه و مشتری
3 خلقی ز رشک و حسرت آن چشم کافرش بر من همی دهند گواهی به کافری
4 یاری است لشکری که همی دل برد زخلق دارد به دلبری همگان را ز دل بری
1 آن بت مجلس فروز امروز اگر با ماستی مجلس ما خُرّمَستی کار ما زیباستی
2 خفته و مست است و پنداری که از ما فارغ است عیش ما خوش نیست بی او کاشکی با ماستی
3 گرچه می خوردست و از مستی به خواب اندر شدست هم توانستی بر ما آمدن گر خواستی
4 گر بدو پیداستی از مهربانی یک نشان صد نشان از خرمی بر روی ما پیداستی
1 اگر به داد بود نام شاه دادگری وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری
2 چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی چو روز رزم شود آسمان با کمری
3 فلک نیی و به قدر بلند چون فلکی عمر نیی و به عدل تمام چون عمری
4 موافقند مراد تو را قضا و قدر مگر وکیل قضائی و نایب قدری
1 نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری نیافرید خدای جهان تورا یاری
2 خجسته آمد دیدار تو به عالم بر خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
3 توراست ملک و سزاوار آن تویی به یقین خدای ملک نبخشد به ناسزاواری
4 به روزگار تو نیکی رسید و روز بدی میان نیک و بد از تیغ توست دیداری
1 دلم چون دهان کرد کوچک دهانی تنم چون میان کرد نازک میانی
2 ز عشاق آفاق جز من که دارد تنی چون میانی دلی چون دهانی
3 به شیرین زبانی توان برد دل را دل از دست من برد شیرین زبانی
4 نگاری، کشی، خوش لبی، ماهرویی بتی، دلبری، دلکشی دلستانی
1 سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
2 به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی به موکب اندرگویی که سرو در چمنی
3 زعاشقان منم اندر جهان که آن توام ز دلبران تویی اندر جهان که آن منی
4 به روی خوب شدی چون پیمبر چاهی مگر پیمبر چاهی توییکه چَهْ ذقنی