1 مخوان فسانهٔ افراسیاب تورانی مگوی قصهٔ اسفندیار ایرانی
2 سخن زخسرو و سلطان هفت کشورگوی که ختمگشت بدو خسروی و سلطانی
3 معز دین خدای و خدایگان جهان که تا جهان بود او را سزد جهانبانی
4 ستوده سنجر سلطان نشان که هست او را دل سکندری و دولتِ سلیمانی
1 چیست آن رخشنده و پاک و زدوده گوهری فتنهٔ هر دشمنی و شحنهٔ هر لشکری
2 گوهری کاندر صفت مانند آبی روشن است یا به هنگام عمل مانند سوزان آذری
3 اصلش از سنگ است وچون آتش فروزد روز جنگ سنگ خارا از نهیب او شود خاکستری
4 پشت اسلاماست ازین معنی ستایندش همی روز آدینه خطیبان از سر هر منبری
1 تیره شد ماه خرد بر آسمان مهتری خشک شد سرو هنر در بوستان سروری
2 راست پنداری که جنبان شد زمین از زلزله پاره شد از جنبش او بارهٔ اسکندری
3 کس ندید این حادثه کز روز یکساعت شده در نشیب افتد زبالا آفتاب خاوری
4 بامداد از دولت و نیکاختری ثانی نداشت چاشتگه فانی شد اندر محنت و شوم اختری