1 شاها به خدمت آمد فرخنده مهرگانی وز فرخی و شادی آورد کاروانی
2 گر جشن مهرگان نیست امروز پس چه باشد از عدل توست ما را امروز مهرگانی
3 دیدار توست ما را روشن چو آفتابی ایوان توست شاها عالی چو آسمانی
4 فرّ تو هست گویی در هر سری چو چشمی مهر تو هست گویی در هر تنی چو جانی
1 هست گویی به حکم بار خدای آفتاب اندر این خجسته سرای
2 آفتابی که دید در گیتی بر نهاده کلاه و بسته قبای
3 سایهٔ ایزدست شاه جهان آفتابی که هست ملک آرای
4 سیّد خُسروان مَلِک سلطان شاه مکار بند کار گشای
1 ایا معزی برهانی این جمال ببین که با ولایت صاحبقران شدست قرین
2 کنون که گشت بیاض زمان چو ساحت عدن کنونکهگشت سواد زمین چو چرخ برین
3 سواد فایدهٔ خاطر از بیاض بیار در این بیاض زمان و در این سواد زمین
4 گر از بزرگی و مقدار او سوال کنی جهان چو حلقهٔ انگشتری است او چو نگین
1 ایا تن تو همه ساله پیش روح فدی به سوی مادرت از آسمان رسیده ندی
2 چرا چو برهمنان خویشتن همی سوزی اگر توراست جهودانه طیلسان وردی
3 کجا گداخته کردی زناب آتش ناب چکد هم از تن تو قطره بر تن تو فدی
4 چو روح پاک به جسم تو اندر آویزد ضلال شب بگریزد بدل شود به هدی
1 ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو ای اختران چرخ همه خاک پای تو
2 هرچند روشناند و بلند آفتاب و ماه دارند روشنی و بلندی ز رای تو
3 جز کردگار عالم و سلطان روزگار موجود نیست در همه عالم ورای تو
4 مستَظهری به حشمت موروث و مکتسب اصل است و نفس پاک دلیل وگوای تو
1 سمنبری که فسونگر شدست عبهر او همی خلد دل من عبهر فسونگر او
2 اگر خلیدن و افسون نباشد از عَبهر چرا خلنده و افسونگر است عبهر او
3 زعطر خویش همی بند و جادویی سازد دو زلف کوته جادو فریب دلبر او
4 به من نگه کن و بنگر که بسته چون شدهام به بند جادویی اندر ز بوی عنبر او
1 ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو کیوانِ پیر بندهٔ بخت جوان تو
2 خورشید عالمی که به هنگام بزم و رزم گه زین و گاه تخت بود آسمان تو
3 گر در زمان مهدی ایمن شود جهان امروز ایمن است جهان در زمان تو
4 هر روز بامداد همی دولت بلند بندد به دست خویش کمر بر میان تو
1 ای روزگار ساخته آموزگار تو روز جهان برآمده در روزگار تو
2 تو شهریار و خسرو خلق زمانهای واندر زمانه نیست کسی شهریار تو
3 کار زمانه ساخته کردی به عدل خویش وایزد به فضل ساخته کردست کار تو
4 در زینهار خالق هفت آسمان تویی خلق زمین به عدل تو در زینهار تو
1 ای تخت و گاه پادشهی جایگاه تو آراسته است مملکت از تخت و گاه تو
2 هستی ندیم شاهی و دولت ندیم تو هستی پناه عالم و ایزد پناه تو
3 فخر همه شهانی و کس نیست فخر تو شاه همه جهانی و کس نیست شاه تو
4 چاه است کین تو که همه زهر دارد آب وافتاده دشمنان تو در قعر چاه تو
1 زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین گرفت راه هزیمت سپاه فروردین
2 برون کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش چو دید بر سر کهسار رایت تشرین
3 چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار که شد به لون دگر عالم بهشت آیین
4 گرفت گونهٔ دینار دشت مینا رنگ نهاد تودهٔ کافور کوه مشکآگین