49 اثر از قصاید امیر معزی نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید امیر معزی نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امیر معزی نیشابوری / قصاید امیر معزی نیشابوری

قصاید امیر معزی نیشابوری

1 شاها به خدمت آمد فرخنده مهرگانی وز فرخی و شادی آورد کاروانی

2 گر جشن مهرگان نیست امروز پس چه باشد از عدل توست ما را امروز مهرگانی

3 دیدار توست ما را روشن چو آفتابی ایوان توست شاها عالی چو آسمانی

4 فرّ تو هست‌ گویی در هر سری چو چشمی مهر تو هست گویی در هر تنی چو جانی

1 هست‌ گویی به حکم بار خدای آفتاب اندر این خجسته سرای

2 آفتابی که دید در گیتی بر نهاده کلاه و بسته قبای

3 سایهٔ ایزدست شاه جهان آفتابی که هست ملک آرای

4 سیّد خُسروان مَلِک سلطان شاه مکا‌ر بند کار گشای

1 ایا معزی برهانی این جمال ببین که با ولایت صاحبقران شدست قرین

2 کنون که گشت بیاض زمان چو ساحت عدن کنون‌که‌گشت سواد زمین چو چرخ برین

3 سواد فایدهٔ خاطر از بیاض بیار در این بیاض زمان و در این سواد زمین

4 گر از بزرگی و مقدار او سوال کنی جهان چو حلقهٔ انگشتری است او چو نگین

1 ایا تن تو همه ساله پیش روح فدی به سوی مادرت از آسمان رسیده ندی

2 چرا چو برهمنان خویشتن همی سوزی اگر توراست جهودانه طیلسان وردی

3 کجا گداخته کردی زناب آتش ناب چکد هم از تن تو قطره بر تن تو فدی

4 چو روح پاک به جسم تو اندر آویزد ضلال شب بگریزد بدل شود به هدی

1 ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو ای اختران چرخ همه خاک پای تو

2 هرچند روشن‌اند و بلند آفتاب و ماه دارند روشنی و بلندی ز رای تو

3 جز کردگار عالم و سلطان روزگار موجود نیست در همه عالم ورای تو

4 مستَظهری به حشمت موروث و مکتسب اصل است و نفس پاک دلیل وگوای تو

1 سمنبری‌ که فسونگر شدست عبهر او همی خلد دل من عبهر فسونگر او

2 اگر خلیدن و افسون نباشد از عَبهر چرا خلنده و افسونگر است عبهر او

3 زعطر خویش همی بند و جادویی سازد دو زلف کوته جادو فریب دلبر او

4 به من نگه‌ کن و بنگر که بسته چون شده‌ام به ‌بند جادویی اندر ز بوی عنبر او

1 ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو کیوانِ پیر بندهٔ بخت جوان تو

2 خورشید عالمی که به‌ هنگام بزم و رزم گه زین و گاه تخت بود آسمان تو

3 گر در زمان مهدی ایمن شود جهان امروز ایمن است جهان در زمان تو

4 هر روز بامداد همی دولت بلند بندد به دست خویش کمر بر میان تو

1 ای روزگار ساخته آموزگار تو روز جهان برآمده در روزگار تو

2 تو شهریار و خسرو خلق زمانه‌ای واندر زمانه نیست کسی شهریار تو

3 کار زمانه ساخته کردی به عدل خویش وایزد به فضل ساخته کردست کار تو

4 در زینهار خالق هفت آسمان تویی خلق زمین به عدل تو در زینهار تو

1 ای تخت و گاه پادشهی جایگاه تو آراسته است مملکت از تخت و گاه تو

2 هستی ندیم شاهی و دولت ندیم تو هستی پناه عالم و ایزد پناه تو

3 فخر همه شهانی و کس نیست فخر تو شاه همه جهانی و کس نیست شاه تو

4 چاه است‌ کین تو که همه زهر دارد آب وافتاده دشمنان تو در قعر چاه تو

1 زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین گرفت راه هزیمت سپاه فروردین

2 برون‌ کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش چو دید بر سر کهسار رایت ‌تشرین

3 چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار که شد به لون دگر عالم بهشت آیین

4 گرفت گونهٔ دینار دشت مینا رنگ نهاد تودهٔ کافور کوه مشک‌آگین

آثار امیر معزی نیشابوری

49 اثر از قصاید امیر معزی نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید امیر معزی نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی