1 ای ساقی نو آیین پیش آر جام زرین می ده به دست سلطان بر یاد فتح غزنین
2 گر چیره شد سلیمان یک چند بر شیاطین امروز شاه سنجر شد چیره بر سلاطین
3 پیلان شدند خسته خصمان شدند غمگین خصمان ز درد و حسرت پیلان به تیغ و زوبین
4 درهم شدند لشکر برهم زدند همگین آن تاجهای زرین و آن تختهای سیمین
1 از آن دندان چون پروین مرا شد دیده پر پروین وزان رخسار چون نسرین مرا شد دیده چون نسرین
2 روا باشدکه نسرین خیزد از نسرین به طبع اندر ولیکن کی روا باشد که پروین خیزد از پروین
3 اگر بنماید آن دلبر به چین و هند یک ساعت بریده زلف خَم در خَم شکسته جَعد چین در چین
4 شود چون جعد او پرچین شود چون زلف او پرخم رخ صورتگران هند و پشت بتگران چین
1 جشنی است بس مبارک عیدی است بس همایون بر شهریار گیتی فرخنده باد و میمون
2 شاهی که طلعت او هر روز بندگان را عیدی بود مبارک جشنی بود همایون
3 آنجا که هست کامش باکام اوست دولت وانجا که هست رایش بارای اوست گردون
4 تا آخته است خنجر پرداخته است گیتی از دشمنان مُفْسِد وز حاسدان ملعون
1 زمان چو خلد برین شد زمین چو چرخ برین کنونکه صدر زمان شد وزیر شاه زمین
2 ز فر شاه زمین و ز قدر صدر زمان همی بنازد خُلد برین و چرخ برین
3 مقدری که فلک را به صنع و قدرت خویش نطاق و منطقه کرد از مجره و پروین
4 به فضل خویش بیفروخت دین احمد را چوکرد احمدبن فضل را زخلقگزین
1 نوروز بساط نو گسترد به گلزاران در باغ بساط دی بربود چو عیاران
2 بشکفت بهار نو شرط است نگار نو ما و می و یار نو بر دامن کهساران
3 خوش گشت کنون عالم شادند بنیآدم دلها همه شد خرّم خاصه دل میخواران
4 شد باغ پر از دیبا شد دشت بر از مینا بر هر دو بود زیبا می خوردن هشیاران
1 جهان را یادگارست از سلاطین شه ایران و توران ناصرالدین
2 ملک سنجر ولیعهد ملک شاه خداوند ملوک مشرق و چین
3 فروزان آفتابی عالم افروز که او را آسمان تخت است یا زین
4 رکاب او به مرو شاهجان باد نهیب او به ترکستان و غزنین
1 خدایگان زمان است و شهریار زمین سپاهدار جهان است و پهلوان گزین
2 چو پادشاه چنین باشد و سپهسالار سزای هر دو بباید یکی وزیر چنین
3 به حق شدست ملک را وزیر فخرالملک چنانکه بود ملک شاه را قوامالدین
4 موافق است پسر با پسر در این گیتی مساعد است پدر با پدر به خلد برین
1 آفرینباد آفرین بر خسرو روی زمین سایهٔ یزدان ملکشاه آفتاب داد و دین
2 آنکه دولت را جلال است آنکه ملت را جمال آنکه امت را مُغیث است آنکه سنت را معین
3 سیّد شاهان عالم ناصر دین خدای خسروی کاو رُکن اسلام است و رُکنُالْمسلمین
4 دولت او سازگار و نصرت او راهبر مشرق او را در یسار و مغرب او را در یمین
1 این روزگار فرخ وین موسم همایون بر تاج دین و دنیا فرخدهباد و میمون
2 خاتون باکسیرت کاندر سرای دولت هرگز بزرگتر زو ننشست هیچ خاتون
3 هست از همه بزرگان در شرق و غرب عالم با دولتی دگرسان با حشمتی دگرگون
4 با قدر او ز گردون کس را سخن نشاید زیرا که هست گردون در پیش قدر او دون
1 خدایا دور کن چشم بد از این دولت میمون وزین شاه مبارک رای ملک آرای روزافزون
2 شهشرق ارسلان ارغو که هست اندر جهانداری به بهروزی چو اسکندر به بیروزی چو افریدون
3 به هر ماهی که نوگردد نصیب او ز هفت اختر یکی ملک است دیگر سان یکی فتح است دیگرگون
4 خردمندان دولت را به تاریخ فتوح اندر شگفتیها زیادت گشت ازین معنی که رفت اکنون