1 بویی که از بهار نسیم صبا برد گویی همی ز طره دلار ما برد
2 شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار خلخال لاله کبک دری را عطا برد
3 باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین باد شمال نافه مشک ختا برد
1 سیمرغ وقت بود، ولیکن ز پنچ مرغ ترکیب داده بودش جبار ذوالمنن
2 همت ز باز و تگ ز غراب و فر از همای طوق شغب ر فاخته، قوت ز کرگدن
1 اندر زمانه جود تو تنگی رها نکرد بیمست ازین سخن دهن و چشم تنگ را
1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
1 با جام باده در وطن امروز بر فروز آن گوهری که هست مدد در صفای جان
2 قد بلند او بمثل مثل نارون رنگ عجیب او بصفت رنگ ناردان
3 بیگانه از ستاره ولیکن ستاره بار بی بهره از عقیق ولیکن عقیق سان
4 رخشان ترست پیکرش از جنس آفتاب پیچان ترست قالبش از شاخ خیزران
1 بسکه بخشد کف تو دروگهر بحر شرمنده گشته و فاوا
1 آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
2 توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
3 بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!
1 هرگز نبود خار بشوری چو نمک وز کاه چگونه می بسازند کسک؟