1 نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب سپهر چهره بپوشید زیر پر غراب
2 چو بر کشید سر از باختر علامت شب فرو کشید عَلَمدار آفتاب طناب
3 هوا نهان شد در زیر خیمه ازرق زمین نهان شد در زیر خرقه سنجاب
4 هوای مشرق تاری تر از شب شبهگون کنار مغرب رنگین تر از عقیق مذاب
1 عنان همت مخلوق اگر بدست قضاست چرا دل تو چراگاه چون و چند و چراست؟
2 گر اعتقاد درستست، اعتراض محال ور اعتراض ثوابست، اضطراب خطاست
3 بلاست جستن بیشی و پیش دستی باز همیشه همت ما مبتلای این دو بلاست
4 بجد و جهد نگردد زیادت و نقصان هر آنچه بر من و بر تو ز روزگار قضاست
1 خوشاباد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد
2 گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد
3 دم عیسیست، پنداری، که مرده زنده گرداند پی خضرست، پنداری که عالم پر خضر دارد
4 سحرگه باد شبگیری بگل بر، ساحری سازد چنان گویی کلید سحر در دست سحر دارد
1 اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
2 تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
3 اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی من آن مویم که در توفان و در دوزخ مکان دارد
4 اگر با موی و با موری شبانروزی شوم همره نه موی از من خبر یابد، نه مور از من نشان دارد
1 الا یا مشعبد شمال معنبر بخار بخوری تو، یا گرد عنبر؟
2 نه روحی، ولیکن چو روحی مصفا نه نوری، ولیکن چو نوری منور
3 چو آرام گیری هوای تو بی جان چو جنبش پذیری فضا بر تو جانور
4 نفسهای فردوسیانی بصنعت روانهای روحانیانی بگوهر
1 سپیده دم، چو از گردون نهان شد گوهرین پیکر زمین ساجگون بنهاد تاج عاجگون بر سر
2 هوای قیر گون بر چد نقاب قیرگون از رخ برآمد روز روشن تاب از فیروزه گون منظر
3 شعاع صبح زرین کرد ارکان فلک یک ره ضیای روز سیمین کرد اطراف زمین یکسر
4 ز تیغ کوه خورشید جهان افروز شد پیدا بسان چتر یاقوتین بلشکرگاه اسکندر
1 نسیم زلف آن سیمین صنوبر مرا بر کرد دوش از خوابگه سر
2 گل افشانان ببالینم گذر کرد پیامی داد ازان معشوق دلبر
3 عتاب آمیز گفت: ای سست پیمان نیاید گفتهای تو برابر
4 میان ما و تو عهد این چنین بود که چون من دیگری گیری تو در بر؟
1 خیز، ای بت بهشتی، آن جام می بیار کار دی بهشت کرد جهان را بهشت وار
2 نقش خورنقست همه باغ و بوستان فرش ستبرقست همه دشت و کوهسار
3 فرشی فگنده دشت، پر از نقش بافرین تاجی نهاده باغ، پر از در افتخار
4 آن چون بهار خانه چین پر از نقش چین این چون نگار خانه مانی پر از نگار
1 وقت گل سوری، خیز ای نگار بر گل سوری می سوری بیار
2 بر بط سغدی را گردن بگیر زخمه زیر و بم او برگمار
3 زان می نوشین، که چو جانم بدی گر شدی اندر تن من پایدار
4 آنکه بود در تن آزادگان از همه شادی و طرب دستیار
1 ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش غایب شده ز عقل و جدا مانده ای ز هوش
2 وقت سحر، که چشم شود باز از قضا دیدم بکوی خلقی ماننده سروش
3 گفتند بنده را که: اغل را شه جهان از بندگان بنده زنی هدیه داد دوش
4 حکم خدای و حکم خداوند نافذست من بنده مطیعم و فرمان بر خموش