2 اثر از قصاید در دیوان اشعار عمعق بخاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار عمعق بخاری شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار عمعق بخاری

1 دهانت، ای اغل، گنده ریش، گنده بغل همی کند همه شب گوه سگ بدندان حل

2 همه جهان زره کون همی ریند و تو باز گه از دهان ریی و گه ز کون و گه ز بغل

3 بپیش شاه چنانی که پیش آدم دیو میان بزم چنان چون میان کعبه هبل

4 خیال تست خیال اجل ز روی قیاس مثال تست مثال قضای بد بمثل

1 رسول بخت بمن بنده دوش داد پیام بدان گهی که فلک زد بدل ضیا بظلام

2 سپاه روز بر افگند خر گه از صحرا زدند لشکر شب گرد کوه و دشت خیام

3 چه گفت؟ گفت که: ای تیره خاطر از چه چنین همی بسر بری این عمر خویش در ناکام؟

4 یکی بصحرا بیرون شو و عجایب بین مگر که آید اندیشهات را فرجام

1 بگردون برین بر شد، ز فخر این ملکت ایران که گسترد از برش سایه خجسته رایت سلطان

2 اگر ویران شد این ایران ز جور ترکمان بد ز عدل شاه نیک اختر بساعت گردد آبادان

3 خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دین پرور که با عدلش نماند جور یکسر عدل نوشروان

4 خداوندی، که در سود و زیان خشنودی و خشمش یکی لهویست بی انده، یکی دردیست بی درمان

1 زهی دولت! زهی ملکت! زهی همت! زهی سلطان! زهی حشمت! زهی نعمت! زهی قدرت! زهی امکان!

2 سپاس آنرا که توفیقش موافق گشت با دولت بتابید چنین دولت، باقبال چنین سلطان

3 چنین سلطان، که چشم ملک در علم چنو کمتر ندیدست و نبیند نیز زیر گنبد گردان

4 خداوندی، که تا ملکت شرف پذرفت از ایامش جمال افزود ازو گیتی، جلال افزود ازو گیهان

1 ای نگار، ازبس که اندر دلبری دستان کنی هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی

2 عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی

3 گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی گه ز عنبر بر گل صد برگ بر، جولان کنی

4 گاه سنبل ر احجاب توده نسرین کنی گاه میدان را نقاب خرمن مرجان کنی

1 ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش غایب شده ز عقل و جدا مانده ای ز هوش

2 وقت سحر، که چشم شود باز از قضا دیدم بکوی خلقی ماننده سروش

3 گفتند بنده را که: اغل را شه جهان از بندگان بنده زنی هدیه داد دوش

4 حکم خدای و حکم خداوند نافذست من بنده مطیعم و فرمان بر خموش

1 نسیم زلف آن سیمین صنوبر مرا بر کرد دوش از خوابگه سر

2 گل افشانان ببالینم گذر کرد پیامی داد ازان معشوق دلبر

3 عتاب آمیز گفت: ای سست پیمان نیاید گفتهای تو برابر

4 میان ما و تو عهد این چنین بود که چون من دیگری گیری تو در بر؟

1 خوشاباد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

2 گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

3 دم عیسیست، پنداری، که مرده زنده گرداند پی خضرست، پنداری که عالم پر خضر دارد

4 سحرگه باد شبگیری بگل بر، ساحری سازد چنان گویی کلید سحر در دست سحر دارد

آثار عمعق بخاری

2 اثر از قصاید در دیوان اشعار عمعق بخاری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار عمعق بخاری شعر مورد نظر پیدا کنید.