رسول بخت بمن بنده دوش داد از عمعق بخاری قصیده 13
1. رسول بخت بمن بنده دوش داد پیام
بدان گهی که فلک زد بدل ضیا بظلام
1. رسول بخت بمن بنده دوش داد پیام
بدان گهی که فلک زد بدل ضیا بظلام
1. مست و شادان در آمد از در تیم
کرده بیجاده جای در یتیم
1. خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن
1. بگردون برین بر شد، ز فخر این ملکت ایران
که گسترد از برش سایه خجسته رایت سلطان
1. زهی دولت! زهی ملکت! زهی همت! زهی سلطان!
زهی حشمت! زهی نعمت! زهی قدرت! زهی امکان!
1. ای نگار، ازبس که اندر دلبری دستان کنی
هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی