1 جور تو گر عنان بجنباند آسمان در رکاب او راند
2 بلب آمد هزار جان وقت است که قبولت بسی بجنباند
3 گفتی آن وعده یاد میداری هم بر آنم خدای میداند
1 هر آنکس را که دلداری چو آن سرو سهی باشد نه پندارم که جانش را ز تیمار آگهی باشد
2 رهین منتش هستند در هر گوشه ئی صد دل وگر نزدیک تر خواهی یکی ز ایشان رهی باشد
3 خوش افتاده است با بیماری عشقم چو چشم او مباد آندم کزین بیماریم روز بهی باشد
4 سزد گرماه نوسازد رکاب از آسمان مرکب هر آن دلرا که با سوداش کامی همرهی باشد
1 تو که از درد سری آه کنی چه حدیثی سر این راه کنی
2 شمع آن مجلس اگر زانکه توئی گشته ناگشته چرا آه کنی
3 افسری برنهدت عشق چو نای گر سر مرتبه کوتاه کنی
4 چه در این خانه اگرمات شوی خویشتن بر دو جهان جاه کنی
1 همه عارض تو بینم، چو نظر بر آب دارم همه چهره ی تو بوسم، چو بکف شراب دارم
2 بدعا لب توخواهم، پس از آن چو اشک ریزم رخ خویشتن برنگ لب تو خضاب دارم
3 تو نقاب رسته دُرّ ز عقیق ناب داری من خسته دل در اشگی، ز عقیق ناب دارم
4 بدو زلف باز چنگل چه نکو بطم گرفتی چو زاشک دیده دیدی، که وطن درآب دارم
1 جانا، همه آیت نکوئی درشان تو آمده است گوئی
2 یک گل چو رخت بدست ناید گر در چمن جهان بجوئی
3 حسنت ببرد زبان سوسن گر لاف زند بتازه روئی
4 دارم طمع وفا ز تو نه کاین قاعده نیست در نکوئی
1 مهمان تو آمد دل در باغ رضا خوان کش وین مرغ سخندان را در پای سلیمان کش
2 در شبروی جانت جاسوس سکندر شو شبدیز فلک خور را در چشمه حیوان کش
3 نقل دل مشتاقان از میوه میوه کن دخل ره سرمستان بر زاده عمران کش
4 زان معرکه و مجلس چون لاف زدی باری هم تیغ چو گردان زن هم جام چومردان کش
1 مرا براین نسزاید که از تو باشم دور مکن مکن که نئی در هلاک من معذور
2 چه کرده ام که چنین رفته ئی زمن درخط چه کرده ام که چنین کرده ئی مرا مهجور
3 امید من مکسل ز آن دولاله سیراب خمارمن مشکن زان دونرگس مخمور
4 در آرزوی تو جانم بلب رسید کنون دگر چه ماند نگوئی تو برتن رنجور
1 از همه عالم خریدار توام باورم کن عاشق زار توام
2 پای بر کار دل من می نهی گرچه میدانی که بر کار توام
3 چند گوئی دامنم خواهی گرفت پس بگیرم عاشق زار توام
4 دوش در هنگامه زلفت شکافت جیب دعوی چشم طرار توام
1 ره صد رهگذرت میدارم چشم و دل بر اثرت میدارم
2 با همه بی خبری، هرچه کنی لحظه لحظه، خبرت میدارم
3 تا سگ خویشتنم نامیدی یزک بام و درت میدارم
4 در جهان دوستر از جان چه بود من ازآن، دوست ترت میدارم
1 در فراق تو سوخت این جگرم تا چو بخت اندر آمدی، ز درم
2 کرده صد چشم گرچه چون نرگس در گل عارض تو می نگرم
3 هم ز خود باورم کسی نکند خبرت هست، سخت بی خبرم
4 می نماید که بخت بیدار است یا من خیره سر، بخواب درم