1 ای شده در خانه جان منزلت خانه جان یافته زان منزلت
2 ای شده مهر رخ تو زین چرخ چرخ ازان آمده در عین چرخ
3 مهر تو ارزنده بیعت بود یوسف از آن بنده بیعت بود
4 چشمه خور طلعت رخشان تو یوسفی و صفوت رخ شان تو
1 ساقی از آن می اگر ارزند گیست جان طلب از ما دگر ارزند گیست
2 شمع شد از محفل و پروانه ماند بلبل جان را دل و پروا نماند
3 مستم و شد مایل آتش پرم می خورم اندر دل آتش پرم
4 آمده زان سیم و زر آتش پرست کاتش پروانه در آتش پرست
1 ساقی از آن شیشه پر خون کرم کافتد اوز در دل و در خون کرم
2 اندک او شد شرر ار خوردیش خورده آتش حذر از خوردیش
3 پیرم از آن یکدودم آور بمن رطلی از آن آر و کم آور بمن
4 گر که و مه را سر مهرست باز بنده پیر از که و مه رست باز
1 ساقی ازین چنبر غم داد داد کشت بس آزاده و کم داد داد
2 بر سر ما تا مه و گردون بود سوزد ازو گر شه و گردون بود
3 روزی از آسایش آن خوش هوا خاطر جم را تک ابرش هوا
4 خورد دو جام می گلبو زدن جانب میدان شده در گوزدن
1 ساقی از آن چشمه کوثر نسیم کآب رخ او داده ز گوهر بسیم
2 میکند آن آینه رو یاوری تا تو در آن آینه روی آوری
3 در دل من بوی امیدست باز چشم دل از روی امیدست باز
4 غنچه سربسته گل باز شد هدهد پر بسته گل باز شد
1 ساقی از آن نوگل باغم نواز خاطر این بلبل با غم نواز
2 سوزم ازین مشعل شب سوز چند تا سحر از اول شب سوز چند
3 از رخ خورشید کن آن طره باز پرده کش از دیده آن جره باز
4 بازکن آنزلف دل آرا چو شست گرچه شد آن بند دل اما خو شست
1 ساقی ازان گلشن گل رنگ رنگ کرده لب از خوردن گلرنگ رنگ
2 روبهی آموخت از آن رو بهار می خور و رو جانب آن روبه آر
3 کشته گل تازه و جان کشته زار می خورد و دل خوش کن از آن کشته زار
4 آتش موسی کن از آن سیب یار و آبی از آن آتش موسی بیار
1 یا رب از احسان نظر از ما متاب دوزخ عصیان دگر از ما متاب
2 چون دهد احسان تو رحمت نشان آتش قهر از نم رحمت نشان
3 لطف تو بخشنده و جان مستحق شد دل و جان همه زان مست حق
4 ما همه بیچاره و سرگشته ایم دانه جرم از همه سرکشته ایم
1 چون علی اندر ره دین راهبر نیست جز آل علی این راه بر
2 شد دل و جان بنده روی حسن مظهر خلق خوش و خوی حسن
3 دیده حق اندر دم قربان حسین یافته از عالم قرب آن حسین
4 از دل غمدیده زین العباد یافته نم دیده زین العباد
حمد بیحد و ثنای نامحدود و شکر بیعد و سپاس نامعدود سزاوار صانعیست که بیک امر کن نسخه دو کون بپرداخت و درود و تحیات نامیات سیدی را که بیک انگشت معجز نما قرص قمر دو پاره ساخت و سلام صلوات آثار صفدری را که بیک ضرب تیغ دو سر آزاده ولایت در ملک هر دو عالم انداخت و نوادر جواهر بحر دو کون نثار مقدم آل و اولاد ایشان باد. ,
اما بعد چنین گویند غواص دریای سخن سازی اهلی شیرازی: که روزی در خدمت صف نشینان بارگاه حقیقت و بزرگان خرده دان کارگاه طریقت برسم خدمت حاضر بودم که سخن در وصف فارسان میدانی معنی و زور آزمایان کمای دعوی میگذشت از جمله تعریف مولانا کاتبی کردند که دو کمان دعوی از قوت بازوی طبع انگیخته و بر سر میدان سخنوری آویخته یکی مجمع البحرین و یکی نسخه تجنیسات و پهلوانان عرصه سخن با قوت بازوی فکرت و زورآزمایی از آن هر دو کمان فرو مانده اند، این پیر فقیر گوشه گیر با وجود شکستگی مزاج و دلخستگی کار بی رواج چون طبع فضول داشت غیرت آورده گفت: که از قوت بازوی فهم خود می یابم که آن هر دو کمان را در قبضه فکرت آوردم و بیک حمله هر دو را گوش تا گوش چنان بکشم که آواز زه و تحسین از هر گوشه برآید، چون این نکته ادا کردم بعضی از اهل تعصب فنته انگیختند و در دامنم آویختند که این دعوی نیست غیر لاف و گزاف والا اینک کمان واینک مصاف هم در آن وقت متوجه شدم و طرح این نسخه انداختم چنانکه مجمع البحرین و تجنیسات بیکجای جمع آمدند و با وجود این تکلیف ما لایلزم، ذو قافیتین هم ملازم آن کردم که اگر در مقابل تجنیسات او خوانند بر وزن « فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » که رمل مسدس محذوف است جواب آن باشد با زیادتی صنعت ذو بحرین و ذوقافیتین و اگر در مقابل مجمع البحرین او خوانند بر وزن « مفتعلن مفتعلن فاعلن » که بحر سریع مسدس مطوی مکشوف است و بحر رمل مسدس محذوف در تحت اوست جواب آن باشد با زیادتی صنعت تجنیسات و دیگر التزامات که در آن دو نسخه نیست و بهمت شاه اولیا که صاحب قبضه اصحاب فن و سرچشمه ارباب سخن اوست این مقصود بحصول و این مأمول بوصول پیوست. و این نسخه موسوم گشت به سحر حلال و الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خاتم النبیین و الایمة المعصومین الطیبین الطاهرین و سلم تسلیما کثیرا. ,