1
نسیم گل دگران را دماغ تازه کند
مرا چو مرغ چمن درد و داغ تازه کند
2
چو لاله دامن صحرا گرفته ام بی دوست
که داغ حسرت من گشت باغ تازه کند
3
فراغت همه کس درد دل برد اما
مراست درددلی کش فراغ تازه کند
4
تنم شوق همچون چراغ سوزد اشک
چه روغنی است که سوز چراغ تازه کند
5
دماغ اهلی مسکین بسوزد آتش غم
ببخش جرعه خود تا دماغ تازه کند
6
بی لب شکرین او من چه کنم شکر لبان
تلخی زهر حسرتم از شکر که میرود؟
7
زخم فراق بر جگر اهلی زار اگر نخورد
اینهمه سیل خون بگو کز جگر که میرود؟