روزگاری از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 13
1. روزگاری که از طلایه مرگ
شاخ عمر مرا خزان شد برگ
1. روزگاری که از طلایه مرگ
شاخ عمر مرا خزان شد برگ
1. اندرین دیولاخ تا کی و چند
سر بچنبر درون و دل دربند
1. ای مدرسه مزینیه
ای روضه دلکش سنیه
1. کیش زرتشت را سه پایه بود
هر یکی را به چرخ سایه بود
1. یکی بنگر این نامه نامور
به هر بیت از آن درج درجی گهر
1. منطقه اطلس بلند رواق
که معدل برو کنند اطلاق
1. گشت چون فاروق بر مسند مکین
خلق خواندندش امیر المؤمنین
1. این خبر گفت یکی از اصحاب
که بدور عمر بن خطاب
1. روز آدینه وقت بانک خروس
چوبداری بری شد از گروس
1. یکی دختری داشت در کار مرگ
وزین زندگی مانده بی ساز و برگ
1. بوی گل می وزد ز خرگه تو
ای خوشا روی ما و درگه تو