چو سلطان از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 1
1. چو سلطان مظفر از این تیره خاک
به گلزار مینو شدش جان پاک
1. چو سلطان مظفر از این تیره خاک
به گلزار مینو شدش جان پاک
1. روان را بدانش ستایش نمود
سخن را ترازوی دانش نمود
1. ای آن شهریاری که دیهیم و تخت
نبیند چو تو شاه پیروز بخت
1. به نام ایزد این نغز و زیبانگار
که آراست رخساره همچون بهار
1. گفت تیمور که این ملک شود برهم و درهم
نو شود واقعه فاجعه قتل محرم
1. که یارد برد زین فروهشته نام
به کیخسرو شاهرخ این پیام
1. نام تل کواکب اندر دست
گر بخنصر شماری از سوی شست
1. هماندم بیامد هزاران سوار
کماندار و جاندار و شمشیردار
1. نادر بهوای افسر هند
ز آمویه فشانده گرد تا سند
1. دموکرات باشد به ملکی صواب
که آنجا نباشد چو قرآن کتاب
1. بود پیری کرخ به کشور روم
از سعادات دنیوی محروم
1. چون گذارت فتد به گورستان
بر مزار گذشتگان برخوان